loading...
فناوري آموزشي(اطلاعات معدن طلا هستند)
صلوات

درخواست عضويت در وبلاگ

باسلام خدمت بازديدكنندگان محترم

درصورت تمايل وبراي ارتباط بيشتر خواهشمندم در بخش عضويت سريع ثبت نام نماييد.

همين روبرو__________________________ اينجا

باتشكر

عليرضااكبرآبادي بازدید : 126 یکشنبه 03 آبان 1394 نظرات (1)

اصل مطلب – قسمت اول – مفهوم همدلی آنقدر که باید مورد توجه قرار نگرفته:

هوش هیجانی از کلمه‌های رایج این سالهاست. معمولاً هر کسی چند سطری درباره‌ی ارتباطات یا مذاکره یا الگوهای رفتاری در زندگی یا مهارتهای عمومی مدیریتی می‌خواند و می‌شنود، چنان با آب و تاب از هوش هیجانی حرف می‌زند که احساس می‌کنی آن اکسیر خوشبختی و شادکامی که کیمیاگران دنبالش بودند و آن کیمیای سعادت که عارفان جستجو می‌کردند و آن راز بزرگ موفقیت که واعظان موفقیت از آن سخن می‌گفتند، همین هوش هیجانی بوده که ما آن را کشف – یا اختراع – کرده‌ایم!

بقيه در ادامه مطلب

عليرضااكبرآبادي بازدید : 118 یکشنبه 22 شهریور 1394 نظرات (1)

استعدادیابی فرزندان برای والدین امروزی بسیار با اهمیت است اما به‌ دلیل رابطه احساسی که با فرزندشان دارند نمی‌توانند در مورد مسائل آموزشی آنها همیشه تصمیم منطقی بگیرند و ترجیح می‌دهند او در زمینه‌ای استعداد داشته باشد که آنها دوست دارند.
خیلی ها هم به‌دنبال آزمون‌های استعدادیابی خوب می گردند. حتی اگر علمی بودن یک آزمون ثابت شود و درستی نتیجه آن را بپذیریم، نکته مهم این است که چقدر جرأت داریم نتیجه آزمون را همانطور که هست بپذیریم و در آخر دنبال گزینه‌ مورد علاقه خودمان نباشیم؟ با محمدرضا شعبانعلی، کارشناس کارآفرینی، در مورد استعدادیابی و انتخاب شغل صحبت کرده‌ایم.

خلاقیت جنبه ارثی دارد یا آموختنی است؟
می توان گفت که محیط اطراف، رفتار و تربیت ما به‌شدت می تواند روی کم و زیاد‌ شدن خلاقیت تأثیر بگذارد. حتی اگر بپذیریم که میزان خلاقیت ارثی است، باز هم محیط و تربیت بسیار مؤثر است. مثلا مهندس بودن و حقوقدان‌بودن ریسک کمتری نسبت به نویسنده بودن دارد. والدین معمولا ترجیح می دهند که فرزندانشان راه‌های پیموده شده را طی کنند و این خود نخستین قانون ضد‌خلاقیت است. به همین دلیل توصیه‌ای که برای پرورش خلاقیت وجود دارد این است که حداقل هر روز یک مسیر یکسان و تکراری را طی نکنیم. عبور مکرر از راه تکراری و پیموده شده، قاتل خلاقیت است.

اغلب والدین فرزندان را با عنوان شغلی فرضی صدا می زنند؛ این کار حق انتخاب بچه‌ها را محدود نمی کند؟
یک اصطلاح علمی برای این اتفاق مطرح است به نام «آرزوی آموخته شده». مصداق این موضوع را در دانشگاه‌های مطرح می بینیم. به‌عنوان مثال من دانشگاه‌شریف درس خواندم. اما ترم اول انگار کسی حوصله درس خواندن نداشت. درحالی که دانشگاه خوبی رفته بودیم و همه برای رسیدن به آن تلاش کرده بودیم. بعدها در مطالعاتم در مورد «آرزوهای آموخته شده»، فهمیدم زمانی که از کودکی در گوش ما می خوانند آقای مهندس یا خانم دکتر، واقعا باورمان می شود که آرزوی ما همین بوده و زمانی متوجه می شویم که آرزوی ما این نیست که به آن رسیده‌ایم؛ یعنی تا ۱۸سالگی درس می خوانیم و زحمت می کشیم و وقتی که زحمت‌های ما به ثمر می رسد از خودمان می پرسیم که واقعا این همان چیزی است که دنبالش بودیم؟ بدی قضیه اینجاست که به‌خاطر تکرار زیاد، آدم فراموش می کند که این خواسته خودش بوده یا خواسته‌ای که دیگران به‌خاطر تکرار زیاد به او تحمیل کرده‌اند.

چرا وقتی به یک آدم موفق می رسیم، فکر می کنیم باید دکتری داشته باشد؟
این برمی گردد به‌ همان موضوع «آرزوی آموخته شده». دکتر در همه‌جای دنیا یک تعریف مشخص دارد؛ کسی که قرار است مرز دانش را جلو ببرد، بنابراین باید به تحقیق در حوزه‌های خاص علاقه داشته باشد. بنابراین احتمالا نخستین چیزی که دکتر از دست میدهد روابط اجتماعی است؛ چون باید بنشیند در گوشه لابراتوارها و کتابخانه‌ها تحقیق کند. وقتی موقعیت اجتماعی نخستین چیزی است که من به آن اهمیت میدهم، پس دکتر شدن برایم مناسب نیست. وقتی بدون فکر همه یک راه را طی می کنیم، خیلی طبیعی است که تعداد زیادی دکتر داشته باشیم و باقی افراد اگر به اشتباه دکتر خطاب شوند خیلی ذوق می کنند.

پس چه زمانی می توانیم به دکتری فکر کنیم؟
درس خواندن برای دکتری کاملا به استعداد و علاقه برمی گردد. فرد زمانی می تواند از همان دوره کارشناسی به دکتری فکر کند که به تحقیق علاقه داشته باشد. مثلا فردی را درنظر بگیرید که دغدغه‌اش تحقیق در حوزه کارآفرینی ایران است و می خواهد بفهمد آیا ویژگی های یک کارآفرین در ایران، همان چیزهایی است که در غرب و شرق دور می گویند یا نه، چیز دیگری است؟ این فرد اگر واقعا به فهمیدن این مسائل علاقه داشته باشد، حاضر است حتی ۳-۲سال از نان خوردن بیفتد، از روابط اجتماعی غافل شود اما این سؤال را برای مملکت خود حل کند. چنین شخصیتی مناسب گذراندن دوره دکتری است و می ارزد زندگی خود را برای هدفش بگذارد و قطعا هم انسان شاخصی می شود. اما اگر کسی دکتر شود تا بقیه را تشویق کند که راجع به این قضیه تحقیق کنند، نیروی بیهوده صرف کرده‌ است.

برخی معتقدند محدودیت امکانات، خلاقیت را بیشتر می کند.
نیاز، مادر اختراع است. منابع نامحدود فرصت فکر کردن را از ما می گیرد؛ چون می دانیم که همه‌‌چیز موجود است. فرض کنید به ما بگویند ۲هزار سال فرصت زندگی داریم. در این صورت اصلا برای ما مهم نخواهد بود که به انتخاب رشته و استعدادیابی فکر کنیم. چون می توانیم صد سال روی یک رشته کار کنیم و بعد اگر دوست نداشتیم برویم سراغ یک رشته دیگر. اما اگر بدانیم که ۳۰ یا ۴۰سال عمر مفید کاری داریم قضیه فرق می‌کند. به همین‌خاطر حتی به پدر و مادرهای ثروتمند اینطور آموزش داده می شود که اگر میخواهند خلاقیت فرزندشان تقویت شود، امکان خریدن هر وسیله‌ یا رفتن به هر کلاسی را برای آنها فراهم نکنند بلکه باید به او بگویند فرصت برای یکی از این گزینه‌ها هست. ‌اینکه فرزند باید چه چیزی را انتخاب کند و چه چیزی را از دست بدهد، انتخاب کردن را به او یاد می دهد.

منظور از استعداد و استعدادیابی چیست؟
پدر و مادرها خیلی به استعدادیابی علاقه دارند و حاضرند برای آن هزینه کنند اما در نهایت آن را به شغل‌یابی تفسیر می کنند. درحالی که استعداد چیز دیگری است. ما باید بین «شغل»، «دانش»، «مهارت» و «استعداد» تمایز قائل شویم. فرد تا به یک سن خاصی نرسد، اصلا نمی تواند در مورد «شغل» خود تصمیم بگیرد.

همیشه این مثال را برای پدرها و مادرها می زنم که امروز ما شغل‌هایی داریم که ۲۰ سال پیش اصلا معنایی نداشته. روند دنیا خیلی سریع شده و مطمئنا ما نمی توانیم پیش‌بینی کنیم که ۱۰سال بعد چه شغل‌های جدیدی به‌وجود می آید. «دانش» که قاعدتا آموختنی است و از طریق مدرسه و دانشگاه به ما منتقل می شود. بین مهارت و استعداد هم تمایزی وجود دارد؛ «مهارت» با تکرار بهتر می شود. اما «استعداد» به کسب مهارت کمک می کند؛ یعنی ممکن است بدون استعداد، کاری را آنقدر تکرار کنیم که با سختی و زمان زیاد آن را به حد مقبول برسانیم اما اگر استعداد آن کار را داشته باشیم، با انرژی خیلی کمتری می توانیم به آن برسیم. استعدادیابی یعنی پیدا کردن زمینه‌ای که فرزند ما بتواند در آن با صرف کمترین انرژی، جلوتر از بقیه قرار بگیرد.

‌آیا می شود هر کار عجیب و غریبی را که کودک انجام می دهد استعداد به‌حساب آورد؟
من فکر می کنم که ما در عناوین استعدادها هم مشکل داریم. به‌عنوان مثال در دوران کودکی ما، اگر کسی اسباب‌بازی خراب می کرد، می گفتند استعداد مهندسی دارد یا اگر پای قورباغه‌ای را می کند می گفتند استعداد پزشکی دارد. درحالی که هنر یک پزشک جرأت کندن پای یک قورباغه نیست بلکه مهارت اصلی او، هنر حل مسئله است چون پزشک در یک زمان کوتاه بیماری را با یکسری نشانه‌ها و سوابق می بیند. او باید با توجه به این داشته‌ها مسئله‌ای را برای بیمار حل کند. اما وقتی هنر حل مسئله را کنار می گذاریم و فقط هنر خون دیدن را به پزشکی ربط می دهیم کار خراب می شود.

آیا هر توانایی استعداد به‌حساب می آید؟
ما به بعضی از استعدادها خیلی کم توجه می کنیم. مثلا استعداد انجام کار تکراری، ازجمله توانایی هایی است که به آن توجهی نمیشود و اصلا استعداد به‌حساب نمی آید. اما معمولا به‌خاطر نبودن این استعداد در افراد، هزینه زیادی پرداخت می شود.  مثلا مراکز تماسی را درنظر بگیرید که برای رسیدگی به امور مشتریان کار می کنند. اگر بعدازظهر با آنها تماس بگیریم خیلی واضح متوجه می شویم که کارشناس خسته است. اگر کسی این استعداد را داشته باشد که تا آخر وقت همچنان با انرژی ادامه دهد، تحولی که این فرد می‌تواند در گروه ایجاد کند میتواند در حد مدیران ارشد باشد. کسانی که استعداد انجام کار تکراری ندارند بعد از اینکه مدتی کار می کنند، دقتشان کم میشود اما کسانی هستند که استعداد دارند می توانند ساعت ۴بعد از ظهر، با همان انرژی ۸صبح کار کنند و این خیلی مهم است. استعداد برقرار کردن رابطه عمیق نیز از آن استعدادهایی است که به آن توجه نمی شود. اینکه وقتی با کسی ارتباط برقرار می کنیم از او خسته بشویم و بخواهیم سراغ افراد جدیدتری برویم یعنی استعداد برقراری ارتباط عمیق را نداریم. با این اوصاف اگر معلم یا روانکاو شویم به‌خودمان و دیگران ظلم کرده‌ایم. اما ممکن است جراح خوبی شویم چون جراح نیازی ندارد رابطه عمیق برقرار کند.

خیلی از اوقات با وجود اینکه استعداد فرزند مشخص می شود باز هم پدر و مادر راضی نیستند و راه دیگری پیش‌روی او می‌گذارند.
ما اصطلاحی داریم به نام «دیکتاتوری خیرخواهانه»؛‌ اینکه در اصل سلیقه و عقیده خودمان را به فرزندمان تحمیل کنیم مثلا چون عقیده داریم که پازل ،یک اسباب‌بازی مفید برای پرورش خلاقیت فرزندمان است، ترجیح می دهیم انتخاب او را بین ۳تا پازل محدود کنیم؛ این از یک طرف خیرخواهی است چون فکر می کنیم راه رشد فرزندمان همین است و حتی حق انتخاب محدود برای او قائل هستیم اما در اصل دیکتاتوری است چون می خواهیم آن چیزی را انتخاب کند که مدنظر ماست. در استعدادیابی هم گاهی والدین این کار را انجام می دهند؛ از بین ده‌ها عنوان استعدادی که برای فرزندشان شناخته ‌شده، چند عنوان را که مورد علاقه خودشان است برای انتخاب به فرزندشان پیشنهاد می دهند. اما در اصل تمام برنامه‌ها از قبل تعیین شده، که فرزند امسال چه کند، سال بعد چه کند و… این کار در واقع انرژی اشتباه گذاشتن است.

چطور خودمان بفهمیم که استعدادمان در چه کاری بیشتر است؟
در مورد پرورش استعداد بحثی وجود دارد به نام «وضعیت تعلیق ذهنی»؛ کارهایی هستند که وقتی مشغول انجام آنها می شویم گذر زمان را نمی فهمیم؛ مثلا من دارم کتاب می خوانم و با گذشت ۳ساعت تصورم این است که یک ربع گذشته. ما در آن زمینه‌ای استعداد داریم که وقتی به انجام کاری در آن زمینه مشغول هستیم، متوجه گذر زمان نمی شویم. فرد بعدها هم اگر در همان زمینه شغل پیدا کند، متوجه گذر زمان و خستگی نمی شود. سخت نیست که ما بفهمیم فرزندانمان در انجام کدام کار زمان را گم می کنند.

عليرضااكبرآبادي بازدید : 117 یکشنبه 22 شهریور 1394 نظرات (1)

گفتند: آن مرد ماهی گیر است. آن مرد از دریا ماهی میگیرد

گفتند: آن مرد کشاورز است. آن مرد در زمین دانه می کارد

جوانمرد گفت: چه نیکو که آن مرد، ماهی گیر است و از دریا ماهی میگیرد

و چه نیکو که آن مرد، کشاورز است و در زمین دانه می کارد

اما نیکوتر مردی است که از خشکی ماهی میگیرد و دانه اش را در دریا می کارد

و نیکوتر از این دو، کسی است که میتواند از آب، آتش بگیرد

و از زمین، آسمان را برداشت کند

ممکن را به ممکن رساندن کار مردان است

اما کار جوانمردان آن است که ناممکن را ممکن سازند

هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است

دستی باید، تا معجزه ها را فرود آورد

و آن، دست جوانمرد است

عرفان نظر آهاری

کتاب: جوانمرد، نام دیگر تو

عليرضااكبرآبادي بازدید : 165 دوشنبه 12 مرداد 1394 نظرات (1)

می گویند یک کارخانه مواد غذایی بزرگ در دنیا است که می‌تواند بخش قابل توجهی از مردم دنیا را تغذیه کند. در ایران هم شعبه دارد. حتی قبل از توافق و با وجود تحریم‌ها. البته تعداد کارگرانش به حدی زیاد است که سهم کمی از محصولات به بیرون از کارخانه فرستاده می‌شود. جز عده‌ی بسیار محدودی، اکثر کارگران، بخشی از محصولات غذایی کارخانه را به عنوان مزد دریافت می‌کنند. 
 
کارخانه تمام ساعت‌های روز و تمام روزهای هفته فعال است. تعطیل و غیرتعطیل ندارد. کارگران هم اعتراض خاصی ندارند. اکثر آنها قراردادی هستند. اما زمانی که به استخدام کارخانه در می‌آمدند، قرارداد خود را نخواندند و صرفاً زیر آخرین جمله را امضا کردند. آخرین جمله قراردادشان این بود: همه جملات دیگر این قرارداد را خوانده‌ام و از امضای آن رضایت کامل دارم. 
 
در این صنعت، رسم بر این است که کارگران کارخانه، وسایل کار را خودشان بخرند و همراه بیاورند. کارخانه بودجه‌ای برای این کار در نظر نمی‌گیرد. اما تا به حال شنیده نشده که کارگری در این مورد اعتراض داشته باشد. نه تنها در این مورد، بلکه در مورد نداشتن بیمه و زیاد بودن ساعات اضافه کاری هم اعتراض خاصی وجود ندارد. 

کارخانه داران سرمست و کارگران خواب

شاید دلیلش این باشد که محیط کارخانه دوست داشتنی و لذت بخش است. اگر گلایه‌ای هست از طرف خانواده‌هاست. پدرها خیلی دوست ندارند فرزندانشان تمام عمر برای این کارخانه کار کنند. زنان دوست ندارند شوهرانشان کارگر تمام وقت این کارخانه‌ها باشند. بچه‌ها از اینکه پدر و مادرها، ساعات محدود آزادشان را هم به جای تفریح و گفتگو با آنها، به اضافه کاری در کارخانه اختصاص می‌دهند،‌ ناراحت هستند. 
 
جالب اینجاست که محصولات کارخانه، کیفیت چندان مرغوبی هم ندارند. از شما چه پنهان، بسیاری از کارگران ته مانده غذاهای خودشان را هم دوباره به خط تولید بازمی‌گردانند. شاید به خاطر همین است که راندمان کارخانه بالاست و هزینه‌های تولید آن چندان زیاد نیست. 
 
اخیراً شایع شده که بخش قابل توجهی از کارگران این کارخانه، در شرایط نزدیک به خواب کار می‌کنند. خیلی از آنها در زمان بیداری، حاضر نیستند بپذیرند که از کارگران آن کارخانه هستند. این شایعه از زمانی جدی‌تر شد که خیلی از آنها هم که به کار یدی و باربری در آن کارخانه مشغول هستند، حاضرند با تمام وجود توضیح دهند و دفاع کنند که در آنها به سمت‌های مدیریتی مشغولند! 
 
در این میان، کارخانه‌ها ثروت گسترده‌ای به دست آورده‌اند. کارخانه‌داران که البته از نوابغ صنعت و هوشمندان کسب و کار هستند، چنان در خوشی غرق هستند که هر روز در پی تاسیس یک شعبه‌ی جدیدند. قدرت آنها چنان زیاد شده که با رییس جمهورهای کشورهای مختلف جلسه می‌گذارند و به سادگی تابعیت هیچ دولتی را نمی‌پذیرند. آنها خودشان را فراتر از یک دولت می‌دانند. 
 
شما این کارخانه را خوب می‌شناسید. این کارخانه را می‌توان Content Factory نامید. جایی که مشغول تولید محتواست. حدود یکسال پیش در چنین روزهایی در عصر ایران، مطلبی نوشتم و تحت عنوان عصر محتوا منتشر کردم. نمی‌دانم حرف‌ها و پیش‌بینی‌های آن زمان چقدر جدی گرفته شد، اما حتی آنها که آن زمان هم، شتاب روزافزون آن روند را باور نداشتند، امروز می‌توانند محقق شدن سریع آن را مشاهده کنند. 
 
ما صرفاً مصرف کننده محصولات این کارخانه نیستیم. اکثر ما کارگران آن هم هستیم. هر وقت یک پیام جدید می‌نویسید و منتشر می‌کنید، هر وقت متن یا عکسی را که برایتان جذاب است برای دوستتان هم ارسال می‌کنید یا در یک گروه قرار می‌دهید، در حال تولید محتوا هستید. شاید تنها تفاوت در این است که بعضی از ما از مواد دست اول استفاده می‌کنیم و اکثر ما از مواد مستعمل. اما مهم نیست. تا زمانی که ترافیک عبوری روی موبایلمان وجود دارد و بیت‌ها و بایت‌ها می‌آیند و می‌روند، ما در حال تولید محتوا هستیم. یکی در سرچشمه نشسته و یکی در زیر آبشار و دیگری در مسیر فاضلاب. اما کارکرد یک چیز است: تولید محتوا. 
 
ما گوشت و قند و کالری و نخود و لوبیا را به عنوان غذا و خوراکی می‌شناسیم. مدام مراقب هستیم که چه می‌خوریم. دقت می‌کنیم که سلامت مان در معرض تهدید قرار نگیرد. میزان کالری یک لیوان شیر را می‌دانیم. همینطور یک شیشه نوشابه را. حتی می‌دانیم که برای سوزاندن آن کالری‌ها باید چقدر راه برویم یا شنا کنیم. 
 
اما فراموش می‌کنیم که آنچه می‌خوانیم و می‌شنویم هم غذای فکر ماست. ما که به رژیم غذایی خود حساس هستیم و بسیاری از ما، هر روز آن را زیر نظر داریم، مغز و ذهنمان را به سمت بارش بی پایان محتوا باز کرده‌ایم. موبایل و واتس آپ و وایبر و تلگرام و اینستاگرام را با خودمان حتی به رختخواب هم می‌بریم. صفحه نمایش موبایل، یکی از آخرین چیزهایی است که قبل از خواب می‌بینیم و یکی از نخستین چیزهایی که بعد از بیدار شدن، به آن نگاه می‌کنیم. 
 
فقط یک چیز را فراموش کردیم. غذای فکر تفاوت‌های زیادی با غذای فیزیکی دارد. یکی از این تفاوت‌ها این است که اثرش به سادگی پاک نمی‌شود.
اجازه بدهید یک مثال بزنم. مثالی که آن را دوست دارم و زیاد تکرار می‌کنم: 
 
فرض کنید که در یکی از خیابان‌های تهران، چند رستوران خوب وجود دارد. اسم یکی از این رستوران‌ها هم غروب ایران است! چند دوست، به آنجا می‌روند و شام می‌خورند و وقتی بیرون می‌‌آیند، کنار درب رستوران یکی از آنها می‌افتد و می‌میرد. 
 
یکی از آن دوستان، چنین پیامی را در گروه تلگرام یا وایبر خود منتشر می‌کند: «دوستان عزیزم. امشب شام به رستوران غروب ایران رفته بودیم و بلافاصله بعد از تمام شدن غذا، یکی از دوستانم همان جا افتاد زمین و فوت کرد». 
 
آیا معنای این خبر آن است که غذای آن رستوران کشنده بوده است؟ الزاماً نه. به هر حال هر کدام از ما باید یک جایی بمیریم. همه آنقدر سعادتمند نیستیم که بعد از نماز صبح، در سجاده بمیریم. بعضی باید در دستشویی بمیرند. بعضی قبل از ناهار. بعضی بعد از شام در کنار یک رستوران. 
 
اما قبل از اینکه به این جملات فکر کنید، احتمالاً‌ پیام فوق به دست صدها نفر رسیده است. کافی است یکی از دریافت کنندگان، کمی هم علاقه افراطی به دوستانش داشته باشد و این پیام را با کمی نمک و ادویه و سایر افزودنی‌های در دسترس، ترکیب کند: 
 
«مهم. مهم. لطفاً اطلاع رسانی کنید. رستوران غروب ایران غذای مسموم به مهمان‌ها می‌دهد. یکی از دوستان ما  بلافاصله پس از خوردن غذای آنجا فوت کرد». 
 
من باور دارم که خواننده فهیم عصر ایران، هرگز قربانی چنین ساده‌اندیشی نیست و بعید است تا کنون از این پیام‌های «توجه، توجه» برای دیگران ارسال کرده باشد. اما بیایید کمی با خودمان صادق باشیم: اگر الان با هم به آن خیابان برویم و بخواهیم از میان رستوران‌های موجود یکی را انتخاب کنیم، آیا غروب ایران، انتخاب شما خواهد بود؟ یا اینکه می گویید: می‌دانم که هیچ ربطی ندارد. اما این همه رستوران. خوب یکی دیگر را می‌رویم. حالا چرا روزه‌ی شک دار؟ 
 
هدفم این نیست که گرفتار این مثال شویم و به دنبال مصداق‌ها و استثناء‌های آن بگردیم. هدف این است که به خاطر داشته باشیم که ما اکنون در یک کارخانه بزرگ غیرقابل کنترل، مشغول به کار هستیم. مهم‌ترین ویژگی این کارخانه، ظرفیت تولید بالا و همینطور جابجایی سریع قطعات نیم ساخته در خط تولید است. 
ویژگی دیگر آن این است که در این کارخانه، تقریباً محصول نهایی وجود ندارد. محصولات دست به دست می‌شوند و در میانه خط تولید می‌چرخند. 
 
آیا تا به حال به تسمه نقاله تخلیه چمدان در فرودگاه‌ها دقت کرده‌اید؟ گاهی یک چمدان آبی رنگ بر روی آن می‌ماند و بارها می‌چرخد  و ما متعجب می‌شویم که اخیراً چقدر چمدان آبی زیاد شده است! محتوایی که در شبکه‌های اجتماعی می‌چرخد هم، سرشت و سرنوشت مشابهی دارد. یک پیام مشخص‌ را در طول چند روز، بارها و بارها می‌بینیم و به این نتیجه می‌رسیم که هم مهم است و هم معتبر، که به دغدغه همه تبدیل شده است. غافل از اینکه سرعت بالای گردش محتوا در شبکه‌های اجتماعی و نرم افزارهای پیام رسان، می‌تواند به آنی آشوبی به پا کند که در تصور هیچکس نیست. 
 
بعید است زمانی که ادوارد لورنز برای اولین بار لغت اثر پروانه‌ای را به کار برد، تصویری به شفافی آن چیزی که ما امروز پیش رو داریم، در برابر چشمانش دیده باشد. امروز خوب می‌دانیم که یک پروانه در گوشه‌ فضای مجازی، بال می‌زند و دیر یا زود، تمام فضای دیجیتال گرفتار طوفان می‌شود. از سوی دیگر گاهی فیلی در یک گوشه نعره می‌زند و صدایش به خانه مجاور هم نمی‌رسد. 
 
چنین می‌شود که حجم خبرهای غیرمعتبر در حدی بالا می‌رود که گاهی انکار آن و پاک کردن اثر آن توسط منبع و منشاء خبر هم امکان پذیر نیست. می‌بینیم که بعد از شایعاتی که در مورد خانواده استنفورد و لباس فقیرانه آنها و برخورد بد دانشگاه هاروارد با آنها مطرح می‌شود،دانشگاه استنفورد مظلومانه و آرام، در زیر صفحه ویکی پدیا لینک می‌گذارد که: البته خاندان استنفورد کاملاً ثروتمند بوده‌اند و به نظر نمی‌رسد دلیلی برای پوشیدن لباس فقیرانه و آن شکل از حضور در دانشگاه هاروارد موجود بوده باشد! 
 
انسانها، خبرها و پیام‌ها را نه بر اساس صحت آنها بلکه بر اساس جذابیت آنها نقل می‌کنند و این مهم‌ترین تهدید جدی برای اعتبار پیام‌هاست. بگذریم از اینکه آموزش قطعه قطعه درباره یک موضوع بزرگ، توهم یادگیری بدون یادگیری را به وجود می‌آورد و این توهم می‌تواند بسیار خطرناک باشد. 
 
خواندن تکه تکه پاراگراف‌های یک کتاب، هرگز با خواندن تمام آن کتاب هم ارزش نیست. 
 
امروز هر کسی چند جمله از مارک تواین می‌داند و چند جمله از کنفوسیوس و یکی دو جمله از شوپنهاور و سه چهار جمله از آناگاوالدا. اما حالا فرض کنید که از ما بپرسند که مارک تواین، اگر امروز این مطلب را می‌خواند، چه کامنتی زیرش می‌گذاشت؟ شوپنهاور اگر امروز این مسئله اجتماعی را می‌دید، نظری داشت یا خیر؟ کنفوسیوس در چه بستری رشد کرد که به آن تفکر رسید؟ 
 
اکثر ما ساکت خواهیم ماند. یادگیری کلام بزرگان، فراگیری مدل ذهنی آنهاست. دیدن نقاط قوت آنها و توجه کردن به نقاط ضعفشان و شناختن بستری که در آن رشد کرده‌اند. جز این هر چه هست، محفوظات است و محفوظات اگر قرار بود به کار آید، سالها حفظ کردن همه چیز در مدرسه، برای ما سرنوشت بهتری را رقم می‌زد. 
 
امروز به اندازه گذشته فرصت مطالعه نیست و مطالعات اکثر ما به همین محتوایی که در شبکه‌های مجازی می‌چرخد محدود شده است. کم نیستند کسانی که اگر آنها درباره اگزوپری بپرسی، فقط جمله گل و روباه و اهلی کردن را از او به خاطر دارند و احتمالاً فکر می‌کنند که بعد از قطع شدن رابطه عاطفی او با نامزدش،‌ این جمله را نوشته! چون اگزوپری امروز، صرفاً داروی روابط رها شده است. وقتی دیگر جواب من را ندادی، در اینستاگرام یک گل می‌گذارم و می‌نویسم: هر کس در برابر چیزی که اهلی کرده مسئول است! 
 
اگزوپری که در کنار شازده کوچولو، خلبان جنگ را نوشت، او که زمین انسانها را نوشت، او که از دغدغه‌هایش برای صلح گفت. او که بخش عمده یادداشت‌هایش را در کابین هواپیمای جنگی‌اش قبل از پروازهای شناسایی نوشت و گریست، در ازدحام خیابان‌های دیجیتال ما گم شده است و زیر دست و پای ما له می‌شود. 
 
در این میان، برنده‌ترین دسته، کارخانه‌ دارها هستند. آنهایی که مدیریت Content Factory را بر عهده دارند. اریک اشمیت از گوگل، خودش را در فهرست قدرتمندان جهان در کنار رییس‌ جمهورهای بزرگ می‌بیند و زاکربرگ در کنار سران کشورهای صنعتی،‌ سخنرانی می‌کند و به آنها وعده گسترش دموکراسی و توسعه اقتصادی می‌دهد. الون ماسک، خودروهای برقی‌اش را می‌سازد و سفینه‌ی فضایی‌اش را به هوا پرتاب می‌کند و کوین سیستروم، با هیجان در مورد اینکه سلیقه مردم از خواندن متن به دیدن تصویر تغییر کرده ابراز خوشحالی می‌کند. 
 
دسته دوم برندگان هم شرکت‌هایی هستند که بستر ارتباط را فراهم می‌کنند. درست مانند کسی که آب و برق یک کارخانه را تامین می‌کند. هر چیزی که باعث ایجاد ترافیک بشود خوب است. بایت‌ها باید مگابایت بشوند و مگابایت‌ها به گیگابایت تبدیل شوند. سرانه مصرف باید بالا برود:متن خوب نیست!حجم هر صد کلمه به زحمت به یک کیلوبایت می‌رسد. عکس خوب است! در کمترین حجم‌ها هم به سادگی به صد یا دویست کیلوبایت می‌رسد. فیلم که رویایی است! تحت هیچ شرایطی کمتر از چند مگابایت نخواهد شد. 
 
ابزارفروش‌ها هم لذت خودشان را می‌برند. هر سال محصولات جدید و به قول خودشان پرچمدارهای جدید را معرفی می‌کنند. گاهی چنان شتابزده در پی معرفی محصولات جدید هستند، که مصرف کنندگان می‌بینند محصول جدید تفاوت جدی با محصول قبلی ندارد! 
 
اما اگر فکر می‌کنید که در اینجا می‌خواهم بگویم بیایید شبکه‌های اجتماعی را تحریم کنیم، بیایید تلگرام را پاک کنیم، بیایید وایبر را ببندیم، بیایید اینستاگرام را ترک کنیم، در اشتباهید. طبیعتاً به عنوان کسی که به حوزه محتوا علاقمند است، از این روند جدید هیجان زده و خوشحالم. 
 
باور دارم که با کمی دقت و تلاش، ما هم می‌توانیم به عنوان استفاده کنندگان، سومین دسته‌ای باشیم که در این بازی برنده می‌شویم. 
 
یکسال پیش در چنین روزهایی بود که با ذوق و شوق در عصر ایران درباره عصر محتوا به عنوان یک فرصت تاریخی نوشتم و امروز می‌دانیم که بیش از ده میلیون ایرانی با گوشی‌های هوشمند خود به شغل تولید محتوا مشغول هستند و شغل فیزیکی بسیاری از آنها، اولویت دوم آنهاست. شاید بسیاری از ما چون برای این شغل حقوق نمی‌گیریم، آن را شغل حساب نکنیم. اما کافی است به آمارهایی که در مورد ساعات کار مفید ما ارائه می‌شود نگاه کنیم و آن را با ساعاتی که در اینستاگرام و تلگرام و سایر ابزارها و شبکه‌های اجتماعی می‌گذرانیم مقایسه کنیم. 
 
قطعاً ابزارهای دیجیتال می‌توانند فرصتی بزرگ و تاریخی برای لذت بردن بیشتر، خوشحال تر بودن، توسعه عادلانه فرصت‌ها، یادگیری بهتر و کیفیت بالاتر زندگی باشند. کافی است کارگرانی که در این کارخانه، درخواب راه می‌روند و کار می‌کنند، بیدار شوند. ببینند که چه می‌خورند و چه می‌نوشند و چه تولید می‌کنند.  پس از آن، این کارخانه را ترک نکنند. بلکه بمانند و کیفیت کار خود و محصولاتشان را بالا ببرند.
اگر چنین نکنند، قاعدتاً ابزارهای جدید هم به انبوه ابزارهای قدیمی خواهد پیوست که بدون شناخت فرهنگ و مدل ذهنی، آنها را در اختیار گرفتیم و نه تنها مشکلی را حل نکردند، بلکه مشکلی به مشکلات قبلی افزودند. 

پی نوشت: شاید انتشار چنین مطلبی در عصر ایران، در میان انبوه مشکلات و دغدغه‌هایی که هر روز گرفتار آن هستیم، منطقی به نظر نرسد و کام شما را شیرین نکرده باشد. از این جهت عذر می‌خواهم. شاید هم دوستان عزیز و خوانندگان عصر ایران، ناله و نفرین زیاد نثار من نکردند و جرات کردم در ادامه، در مورد اعتبارسنجی محتوا، کسب درآمد از شبکه های اجتماعی، برندسازی در آنها، زباله گردی در فضای دیجیتال و مطالب مشابه، بیشتر نوشتم.


دوره MBA آنلاین در سایت متمم: با بهره مندی از منابع روز دنیا 
رادیو مذاکره: فایلهای صوتی رایگان آموزشی ارتباطات و مذاکره 
رادیو متمم: فایلهای صوتی رایگان برای توسعه مهارتهای ما

 
عليرضااكبرآبادي بازدید : 137 چهارشنبه 20 خرداد 1394 نظرات (4)

پروفسور محمود سریع القلم استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی و نویسنده کتاب “ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ و ﺗﻮﺳﻌﻪ ﯾﺎﻓﺘﮕﯽ اﯾﺮان” سی ویژگی یک دوستی مطلوب را اینگونه بیان میکند:



 ۱- انتظارات خود را به حداقل برساند و اگر می تواند صفر کند.

۲- ضرورتاً هر آنچه را که متوجه می شود به زبان نیاورد.

۳- تا اجازه دوست را نداشته باشد، موردی از او را با کسی در میان نگذارد.

۴- از موفقیت او به طور واقعی خرسند باشد.

۵- فقط “نشنود” بلکه به او گوش کند.

۶- در هیچ شرایطی، پشت سر او صحبت نکند.

۷- با او هم بخندد، هم گریه کند.

۸- مرتب از وجود او و ویژگی‌های مثبت او، قدردانی کند.

۹- اگر گله‌ای از او دارد، مدتها صبر کند تا شرایط مناسب حل و فصل آن فراهم آید.

۱۰- یادداشتی که بر روی هدیه می گذارد، از خود هدیه مهم تر است.

۱۱- تا می تواند احترام او را در جمع حفظ کند.

۱۲- بعضاً با خاموشی و سکوت، با او صحبت کند.

۱۳- از عذر می‌خواهم فراوان استفاده کند.

۱۴- اگر بدی دید، گذشت کند.

۱۵- اگر بدی‌ها ادامه پیدا کرد، آن شخص دیگر دوست نیست.

۱۶- تا می‌تواند زبان خود را کنترل کند: زخم زبان به سختی فراموش می‌شود.

۱۷- از سِرّ دوست مراقبت کند.

۱۸- در رفتار و واکنش، قابل پیش‌بینی باشد.

۱۹- پی‌آمد‌های احتمالی هر سخن و رفتاری را قبلاً مطالعه و محاسبه کند.

۲۰- به دوستی، درازمدت نگاه کند تا همیشه محبت و خویشتنداری کند.

۲۱- برای موفقیت او قدم بردارد.

۲۲- وقتی موردی روشن نیست، اول بپرسد بعد قضاوت کند.

۲۳- در اوج عصبانیت، الفاظ و ادبیات مؤدبانه استفاده کند.

۲۴- از ادب و تربیت دوست سوء استفاده نکند.

۲۵- اگر قراراست داستانی را بگوید، همه را بگوید، ۲۰ درصد آنرا مخفی نکند.

۲۶- تاریخ تولد او را بداند و حداقل یادداشتی ماندنی بفرستد.

۲۷- به خاطر پول بیشتر و موقعیت بهتر، به او خیانت نکند.

۲۸- برای گوشزد کردن موردی، اگر لازم باشد پنج سال صبر کند.

۲۹- هوش و تشخیص او را دستکم نگیرد.

۳۰- دوستی مانند کتاب است: سالها طول میکشد تا نوشته شود ولی در عرض چند ثانیه با یک کبریت می سوزد

عليرضااكبرآبادي بازدید : 156 شنبه 22 فروردین 1394 نظرات (4)




آن سالها (اواخر دهه 40 خورشیدی) که سفر به عربستان از سفر به آمریکا هم دشوارتر بود
و “حاجی شدن” مثل این روزها مد نبود، او به خاطر اعتقادات مذهبی اش حاجی شده بود.
آقای مدیرعامل، عادت داشت گاهی به کارخانه سر می زد و کارها را از نزدیک سرک می کشید.
در یکی از همین بازدیدها، زمانی که سر ظهر در حیاط کارخانه قدم می زد، کارگری را دید
که به جای حضور در بوفه، گوشه ای نشسته و مشغول خوردن “نان و پنیر و انگور” است.
نزدیک شد و علت این کار را از او پرسید:
- چرا بوفه نمی روی؟
- غذای کارخانه 12 ریال است؛ نان و پنیر ارزانتر در می آید!
اینطوری چیزی برای خانواده ام جمع می کنم.
مدیر با شنیدن این سخنان دچار بهت شده بود؛
همیشه در مقابل کارمندانش و کسانی که از کار او امرار معاش می کردند، احساس مسوولیت می کرد.
قبلا هم این احساس مسوولیت را ثابت کرده بود؛ زمانی که دستور داد برای نخستین بار در تاریخ شرکت ها و موسسه های خصوصی ایران، شرکت او برای همه کارمندانش خانه بسازد و با وام های بلندمدت در اختیارشان قرار دهد (مجتمع آپارتمانی معروف به 16 دستگاه).
مدیرعامل در حالیکه سرش را به زیر انداخته بود، لبخندی زد و از کارگر دور شد.
از هفته بعد، به دستور مدیرعامل، غذای کارگران در کارخانه های وابسته به شرکت او، رایگان شد.
نام این مرد “حاج محمود خیامی” و شرکت او ایران ناسیونال سابق یا همان “ایران خودرو” بود.
احمد و محمود خیامی به همراه خواهرشان، کارگاه مونتاژ خودروی ایران را سال 1341 تاسیس کرده بودند.
زمانی که شرکت آنها با تشکیلات جدید و نام رسمی “ایران ناسیونال” در سال 1346 و با سرمایه 40 میلیون تومان ثبت شد، تنها می توانست روزانه 10 خودروی سبک و 7 خودروی سنگین (اتوبوس و کامیون بنز) تولید کند.
هفت سال بعد، ایران خودرو با افتخار اعلام کرد که سرمایه شرکت در همین مدت کوتاه، بیش از 12 برابر شده و ایران ناسیونال از نظر کیفیت و کمیت تولید، در ردیف بزرگترین خودروسازان آسیا قرار گرفته است.
پس از آن، در سال 1352، ایران ناسیونال اعلام کرد که خودکفایی در تولید قطعات یدکی را در راس برنامه هایش قرار داده است.
بدین ترتیب، در همین سال، شرکت های بلبرینگ، پیستون و ایدم تبریز، شرکت ریخته گری، شرکت رضای مشهد و… توسط این کمپانی تاسیس شد.
در همین سالها، حاج محمود خیامی با کمک گروهی دیگر از سرمایه داران ایران،
بانک صنعت و معدن و فروشگاه های زنجیره ای کوروش را نیز بنیان نهاد.

سال 1356، ایران ناسیونال اعلام کرد که می خواهد “پیکان” را از خط تولیدش خارج کند، و
با شرکت پژو وارد شراکت جهانی شود و تولیداتش را به کشورهای دیگر صادر کند.
ایشان پس از انقلاب و خروج از ایران
اگر فکر می کنید به آخر داستان یکی از بزرگترین کار آفرینان خوش فکر ایرانی رسیده اید، باید بگویم که داستان تازه شروع شده است!
حاج محمود خیامی به دلیل سابقه خوبی که در همکاری با شرکت مرسدس بنز آلمان داشت،
از این شرکت اعتبار گرفت و در خارج از ایران، کارش را به عنوان فروشنده از صفر آغاز کرد.
به دلیل نبوغ اقتصادی که داشت،این بار هم موفق شد
و اکنون خانواده او، یکی از نمایندگی های فروش مرسدس در انگلیس و آمریکا را دارد.

حاج محمود اعتقاداتی داشت که آنها را تحت تاثیر پول و قدرت قرار نمی داد.
برای همین، زمانی که تمام اموالش را از او گرفتند و از کشور اخراجش کردند،
باز هم بر سر اعتقاداتش باقی ماند.
او با ثروتی که از فروش “مرسدس” در آمریکا به دست آورد، شروع به ساخت مدرسه در مناطق روستایی استان خود (خراسان) کرد و آنقدر به این کار ادامه داد تا به یکی از بزرگترین مدرسه سازان تاریخ کشور تبدیل شد.
خیامی در سالهای گذشته نه‌تنها 110 مدرسه به نام امام علی(ع) در روستاهای استان خراسان ساخته است، بلکه هشت مجموعه بزرگ آموزشی نیز به نام ثامن‌الائمه (ع) در مشهد احداث کرده است.
خیامی ساخت هجده مجموعه کار و دانش را در استان خراسان به پایان رسانده که هجده میلیارد تومان هزینه دربرداشته است.
خیامی بخشی از ثروت خود در انگلستان را نیز صرف برگزاری همایش هایی برای گفتگو میان پیروان اسلام و مسیحیت کرده است
و بخش دیگری از ثروت خیامی به خرید اشیای عتیقه ایرانی در حراجی های بین المللی اختصاص یافته و بالاخره او، اکنون یکی از یاری رسانان به برنامه های فرهنگی ایرانیان در خارج از کشور است.

عليرضااكبرآبادي بازدید : 107 جمعه 21 فروردین 1394 نظرات (5)

توی یک جمع نشسته بودم بیحوصله بودم

طبق عادت همیشگی مجله را برداشتم ورق زدم مداد لای آن را برداشتم

همینکه توی دلم خواندم سه عمودی

یکی گفت بگو بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه ، از همه چیز برتر است

حاج آقا گفت : پول

تازه عروس مجلس گفت : عشق

شوهرش گفت : یار

کودک دبستانی گفت : علم

حاج آقا پشت سر هم گفت : پول اگه نمیشه طلا ، سکه

گفتم : حاج آقا اینها نمیشه

گفت : پس بنویس مال

گفتم : حاج آقا بازم نمیشه

گفت : جاه

خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه

دیدم ساکت شد

مادر بزرگ پیر گفت :عمر

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت : کار

محسن خندید و گفت : وام

یکی از آن وسط بلند گفت : وقت

یکی گفت : آدم

دوباره یکی گفت : خدا

خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش

اما فهمیدم تا همه شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید

باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی بدون آن همه چیز بی معناست

هرکس جدول زندگی خود را دارد هنوزبه آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم،،،،،،،

شاید کودک پابرهنه بگوید کفش

کشاورز بگوید برف

لال بگوید حرف

ناشنوا بگوید صدا

نابینا بگوید نور

و من هنوز درفکرم فکر

.

.

.

.

.

.

شما چی فکر میکنید!؟
عليرضااكبرآبادي بازدید : 84 شنبه 02 اسفند 1393 نظرات (1)

دکتر محمود سریع القلم نوشت: شهروند متمدن کسی است که: 

1. به شهروندان عادی بیشتر احترام بگذارد تا کسانی که پست و مقام دارند؛

2. بتواند سی صفحه در مورد خود، روحیات و افکار خود بدون حتی یک جمله تکراری بنویسد؛

3. برای خود به وسعت جهان، احترام قائل باشد؛

4. در روز حداقل پانزده دقیقه برای شناخت خود وقت بگذارد؛

5. از کسی سؤال خصوصی نپرسد؛

6. برای هر سؤالی، چندین پاسخ متفاوت قائل باشد؛

7. اختلاف خود با دیگران را با گفت وگو حل کند؛

8. مبنای قضاوت در مورد انسان ها: 95 درصد باطن و عمل آن ها، 5 درصد، ظاهرشان؛

9. انتظارات خود را از دیگران به حداقل برساند. با توانایی های خود زندگی کند؛

10. راست گویی و درست کاری را نه صرفاً یک فضیلت فردی بلکه استوانه آفرینش بداند؛

11. برای کل جامعه و آینده آن تلاش کند و نه صرفا در گروه و اطرافیان خود؛

12. در روز پانزده دقیقه با گُل و گیاه وقت بگذراند و رنگ ها را تقدیر کند تا بلکه قدری از قدرت، سیاست، پول و خودنمایی فاصله گیرد؛

13. در صف خودپرداز بانک، یک متر از کسی که مشغول کار بانکی است فاصله بگیرد؛

14. با عذرخواهی، فضای تنش ها را تخفیف دهد؛

15. از نیاز به نمایش، عبور کرده باشد؛

16. اگر می خواهد ثروتمند شود، نهادهای دولتی و حکومتی را ترک کند؛

17. بر کسانی که با او تفاوت فکری و سلیقه ای دارند، القاب نگذارد؛

18. در زندگی اجتماعی و سیاسی: 95 درصد فکر و مطالعه و استدلال، 5 درصد حس، شایعات و فضاها؛

19. تا بتواند در رانندگی بوق نزند؛

20. به گونه ای رفتار کند که صاحبان قدرت سراغ او بیایند و نه بالعکس؛

21. بخش مهمی از زندگی خود را برای بجا گذاشتن میراثی ارزشمند برای جامعه، طراحی کند؛

22. هنگام به کارانداختن برف پاک کن ها برای شستشوی شیشه ها، اتوموبیل های اطراف را کثیف نکند؛

23. برای هر انسانی، مستقل از اینکه چه فکری دارد و به کدام گروه تعلق دارد، ارزش انسانی قائل باشد؛

24. از دوستی ها و به خصوص حلقه اول دوستان خود، مانند گُل مراقبت کند؛

25. حداقل در دو کار گروهی به طور دائمی، برای فرونشاندن منیت های خود، مشارکت کند؛

26. اعتبار فکری افراد را در متون قابل اتکایی که تولید کرده اند، بداند؛

27. وارد شبکه ذهنی منتقدین خود شود تا جهان آن ها را بهتر درک کند؛

28. در رفتار اجتماعی و اخلاق فردی، قابل پیش بینی باشد؛

29. به هیچ فرد، گروه و ملتی دشنام ندهد. با مخالفین خود، حقوقی رفتار کند؛

30. شأن و منزلت خود را به مراتب بالاتر از کسانی بداند که پست و مقام و منصب دارند.

عليرضااكبرآبادي بازدید : 181 شنبه 02 اسفند 1393 نظرات (1)
دکتر محمود سریع القلم
عصرایران - دکتر محمود سریع القلم، استاد دانشگاه شهید بهشتی تهران در نوشتاری که برای عصرایران تحریر کرده، 30 ویژگی یک شهروند مطلوب را  برشمرده است که در زیر می خوانید:
                                              
1.    از راست‌گويي، لذت ببرد؛ 


2.    سعي نكند همه را داشته باشد: هم جذب كند و هم دفع؛ 

3.    هوش و فهم ديگران را دست‌كم نگيرد؛ 

4.    اتومبيل خود را براي شهروندي كه از خطوط عابر پياده حركت مي‌كند، متوقف كند؛ 

5.    در نقل قول از ديگران، حتي ويرگول‌ها را هم رعايت كند؛ 

6.    ذهنيت خود را از مسائل ضرورتاً مساوي با حقيقت نداند؛ 

7.    هر چند وقت يكبار، از مخالفين خود احوالپرسي كند؛ 

8.    نه برنجد و نه برنجاند؛ 

9.    تفاوت ميان تبليغ و تحليل رسانه‌هاي غيرخصوصي را سريع تشخيص دهد؛ 

10.    به عموم مسايل محيط زيستي، حساس و عامل به عمل باشد؛ 

11.    از افراد چند شخصيتي و متملق فاصله بگيرد؛ 

12.    از زبان خود مانند سلامتي خود، مراقبت كند؛ 

13.    در قبال بدي افراد، عمدتاً سكوت كند تا نيروهاي معنوي دروني او پرورش پيدا كنند؛ 

14.    بدون چشم‌داشت، براي بازكردن گره‌هاي اطرافيان خود اهتمام ورزد؛ 

15.    به‌عنوان شهروند، ارزش خود را صدها درجه بالاتر از سياست‌مداران بداند؛ 

16.    در هفته، دو نيم روز براي رشد فردي و شخصيتي خود، وقت بگذارد؛ 

17.    حتي سه بامداد، از چراغ قرمز عبور نكند؛ 

18.    در محيط كار و زندگي او، رنگ‌هاي صورتي، زرد، قرمز و كلاً شاد حضور داشته باشند؛ 

19.    علاقه به كنترل‌كردن و احاطه بر ديگران را از شبكه رفتاري خود، حذف كند؛ 

20.   عیوب دیگران را به صورت خصوصی، تدریجی و لحن اصلاحی به آنها منتقل کند؛

21.    جايي كه به او احترام نمي‌گذارند، نرود؛ 

22.    ادب، تربيت و متانت او نسبت به مواضع سياسي‌اش، حضور، نمود و برجستگي بيشتري داشته باشند؛ 

23.    آنقدر تمرين كند تا از موفقيت ديگران ناراحت نشود؛ 

24.    از اجراي قانون و رعايت آيين‌نامه‌ها، لذت ببرد؛ 

25.    همه‌جا، با همه‌كس و در معرض هر مخاطبي، يك شخصيت داشته باشد؛ 

26.    از حلقه اول دوستان خود مرتب احوالپرسي كند؛ 

27.    در مغازه‌ها، اجازه دهد كساني كه قبل از او وارد مغازه شده‌اند، زودتر كارشان انجام شود؛
 
28.    مروج و مبلغ رفتار و افكار مثبت افراد باشد و نه خود افراد؛ 

29.    در ماه حداقل يك كتاب تمام كند، يادداشت‌برداري كند و در منظومه فكري و رفتاري خود، آنها را به كار گيرد؛ 

30.    معرف و مظهر اين بيان مولانا شود: 
هين، خمش كن، خار هستي را ز پاي دل بكن        تا ببيني در درون خويشتن، گلزارها 
عليرضااكبرآبادي بازدید : 97 شنبه 02 اسفند 1393 نظرات (0)

دکتر محمود سریع القلم ، در یادداشتی که برایعصرایران نوشته ، 30 ویژگی یک جامعه زنده را بیان کرده است. این استاد دانشگاه، پیشتر در نوشتارهای جداگانه ای 30 ویژگی شهروندان و 30 ویژگی سیاستمداران مطلوب را به رشته تحریر در آورده که در عصرایران منتشر شده است.
ویژگی مهم این سلسله نوشته ها ، کد گذاری آنهاست به گونه ای که هر کدام از ویژگی ها، بخشی از یک فرایند مهم در جامعه را نمایندگی می کند.

به نوشته دکتر سریع القلم، جامعه ای زنده است ... :

1.    که در عرصه های اقتصاد، هنر، علم، سیاست، میان شهروندان رقابت قاعده مند وجود داشته باشد 

2.    که آموزش اخلاق و مسئولیت اجتماعی در دوره دبستان تمام شده باشد 

3.    که تعداد رسانه های غیر دولتی حداقل دو برابر دولتی باشد 

4.    که در جاده های آن در هر صدکیلومتر برای شهروندان، استراحتگاه ساخته شده باشد 

5.    که شهروندان آن به وفور به هم اعتماد کنند

6.    که حداکثر هزینه های غذا و مسکن، 35 درصد درآمد شهروندان باشد 

7.    که در فرودگاه های آن، حداقل از 70 ملیت و 70 شرکت هواپیمایی خارجی تردد کنند

8.    که شهروندان آن وقتی به چهار راهها می رسند، اتومبیل خود را کاملاً متوقف کنند

9.    که نرخ تورم در آن یک رقمی باشد 

10.    که اساتید دانشگاه آن به کار دانشگاهی صرفاً به عنوان شغل نگاه نکنند بلکه برای خود، مسؤولیت و رسالت اجتماعی قایل باشند 

11.    که شهروندان آن به انجام کارهای صحیح و منظم توام با سلامتی مالی عادت کرده باشند 

12.    که تکمیل پیچیده ترین طرح های "عمرانی" در آن، حداکثر 3 سال به طول انجامد 

13.    که دانمارک از شهروندان آن برای سفر، درخواست ویزا نکند

14.    که مجموعه جامعه و سیستم از مرحله امنیت و بقا عبور کرده باشد

15.    که شهروندان آن پس از تصادف رانندگی که پیش می آید، حتی یک واژه ناپسند نسبت به طرف مقابل استفاده نکنند 

16.    که مدیریت آن جامعه  مبتنی بر سعی و خطا نباشد 

17.    که شهروندان نظافت محیط عمومی، خیابان ها، جاده ها و سواحل را با نظافت محل سکونت و اتومبیل خود مساوی بدانند 

18.    که حداقل سه و نیم درصد نرخ رشد اقتصادی داشته باشد 

19.    که شهروندان آن نگران آینده خود نباشند 

20.    که دستگاه های اجرایی آن با fact تحلیل کنند و نه با تخیل 

21.    که در آن فرهنگ مکتوب بر فرهنگ شفاهی غالب باشد 

22.    که شهروندان آن از  اخلاقی بودن و رعایت حریم های اجتماعی ، لذت ببرند 

23.    که شان و احترام و منزلت تولیدکننده از صاحب سمت بالاتر باشد 

24.    واژه های "ببخشید "، "عذر می خواهم" و "اشتباه کردم" به وفور در میان شهروندان رواج داشته باشد 

25.    که شهروندان آن، دندان های سالم داشته باشند 

26.    که انتقاد از اندیشه ها و سیاست گذاریها در آن، پی آمدی نداشته باشد 

27.    که سیاست مداران آن با هم قطاران خود در محیط بین المللی مرتب در تعامل باشند 

28.    که وقتی پلیس راهنمایی، اتومبیلی را به خاطر تخلف رانندگی متوقف می کند، پلیس سراغ راننده برود نه بالعکس 

29.    که حفظ تعالی، شکوفایی وطن و کشور بر هر امر دیگری اولویت داشته باشد 

30.    که در آن شهروندان علاقه ای به داشتن سمت دولتی نداشته باشند بلکه با فکر ، همت و توانایی های خود زندگی کنند.   

عليرضااكبرآبادي بازدید : 194 سه شنبه 28 بهمن 1393 نظرات (0)

کودکت خیلی دروغ میگه! زیرا خیلی بهش گیر میدی.
:کودکت اعتماد بنفس نداره!زیرا تشویقش نمی کنی.
:کودکت کم حرفه!زیرا باهاش حرف نمیزنی.
:کودکت دزدی میکنه!زیرا بذل و بخشش رو بهش نمی آموزی.
:کودکت ترسوست! زیرا همیشه طرفداریشو میکنی.
:کودکت به دیگران احترام نمیزاره!زیرا صدات رو واسش پایین نمی آری.
:کودکت همیشه عصبیه!زیرا ازش تعریف نمیکنی.
:کودکت بخیله!زیرا باهاش همکاری نمیکنی.
:کودکت به دیگران پرخاش میکنه!زیرا تو خشن و سختگیری.
:کودکت ضعیفه!زیرا همیشه تهدیدش میکنی.
:کودکت داد و فریاد میکنه! زیرا بهش اهمیت نمیدی.
:کودکت ناراحتت میکنه!زیرا بغلش نمی کنی و نمی بوسیش.
:کودکت ازت فرمان نمی بره! زیرا درخواستات بیش از حده.

:کودکت گوشه گیره!زیرا همیشه مشغولی.(مشغول کارهای خودت)
نمود این رفتار ها در بزرگسالی بسیار خطرناک و غیر قابل درمانند

عليرضااكبرآبادي بازدید : 85 سه شنبه 28 بهمن 1393 نظرات (0)


1-هنگام حمله به وسیله سارقین به شما .. قویترین قسمت بدن شما آرنجتان میباشد. در صورتیکه به اندازه کافی به. شخصی نزدیک هستید که بتوانید از آرنجتان استفاده نمایید، این کار را انجام دهید.

2- در صورتیکه دزدی از شما کیف پولتان را خواست، آن را به او تحویل ندهید، کیف را به سمتی دور، ترجیحا در حیاط منزل مجاور پرتاب کنید. ممکن است این شانس وجود داشته باشد که دزد به کیف شما بیش از خود شما علاقه نشان دهد و به سمت کیف برود در این لحظه شما فرار کنید…

3- در صورتیکه شما را داخل صندوق ماشین انداخته اند چراغ های عقب را در آورید و دستتان را از سوراخ بیرون برده، دیوانه وار آن را تکان دهید راننده شما را نمی بیند، اما سایرین می بینند. این کار جان افرادی را نجات داده است…

4- خانم ها معمولا عادت دارند که هنگامیکه پس از خرید یا کار وارد اتومبیل خود می شوند، در آن بنشینند و کارهای دیگر انجام دهند ممکن است کسی شما را زیر نظر داشته باشد و در یک فرصت مناسب از در سمت پیاده رو وارد اتومبیل شده اسلحه یا چاقویی را به طرف شما بگیرد و به شما بگوید که به کجا بروید و حوادث ناگوار بعدی به وقوع بپیوندد. بنابراین به محض اینکه وارد خودرو شدید، درها را قفل کرده و محل را ترک کنید. اگر هنگامیکه سوار خودرو شدید، شخص دیگری نیز در اتومبیل بود و اسلحه ای را به سمت شما نشانه رفت متوقف نشوید. تکرار میکنم اتومبیل خود را متوقف نکنید به جای ترمز کردن، پای خود را بر روی گاز فشار دهید و با سرعت به چیزی بکوبانید که ماشین خرد شود، کمربند ایمنی و یا کیسه هوا جان شما را نجات خواهد داد. همچنین اگر دزد دیگری در صندلی عقب نشسته باشد؛ به محض برخورد ماشین با مانع، فرار کنید، که فرار کردن بهتر از این است که جسد شما را در جایی پیدا کنند…

5- چند نکته هنگام سوار شدن به ماشین در یک پارکینگ مسقف یا سرپوشیده:
حواس خود را جمع کنید. اطراف خود، درون ماشین و صندلی عقب را نگاه کنید …
زمین سمت پیاده رو را نگاه کنید،
اگر ماشین شما در کنار یک ون بزرگ پارک است از در سمت پیاده رو سوار اتومبیل شوید. بیشتر قاتل های زنجیره ای قربانیان خود را در حالیکه می خواهند سوار ماشین شوند به داخل ون میکشند…
به ماشینی که در سمت خیابان و یا پیاده رو، نزدیک ماشین شما پارک است نگاه کنید. اگر مردی تنها در صندلی ای که نزدیک ماشین شما است، نشسته است به عقب برگردید و با یک نگهبان یا پلیس به ماشین خود نزدیک شده و سوار شوید…

6- همیشه از آسانسور به جای پله استفاده نمایید. راه پله ها مکان هایی ترسناک برای تنها بودن هستند و بخصوص در شب مکان های خوبی برای انجام جنایت و زورگیری می باشند…

7- در صورتیکه شخصی اسلحه دارد و شما از او فاصله بیش از سه متر دارید یقینا بهتر است که بدوید. شخص مهاجم فقط می تواند بدون دقت به شما شلیک کند، در حالیکه شما یک هدف متحرک هستید، احتمال اینکه تیر به شما بخورد 4 درصد است. همچنین به احتمال زیاد محلی از بدن که مورد اصابت گلوله قرار میگیرد، یکی از اعضای حیاتی بدن شما نخواهد بود. ترجیحا به صورت زیک زاگ بدوید…

8- نکته امنیتی دیگر:
شخصی به من گفت که دوستش صدای گریه یک بچه را شب هنگام در راهرو آپارتمان شنیده است و بدلیل اینکه دیر وقت بوده به پلیس زنگ زده است. او فکر میکرد که این عجیب است. پلیس به او گفت: هرکاری که میکنی، در را باز نکن. زن گفت که این مانند صدای یک بچه است که انگاراز پنجره به بیرون خزیده و ممکن است وارد خیابان شود. پلیس گفت، یکی از واحدهای اعزامی ما در راه است. هر کاری که میکنی، در را باز نکن!…
پلیس به او گفت که آنها فکر میکنند که یک قاتل قتل های زنجیره ای صدای یک بچه را ضبط کرده است و با استفاده از آن زنان را بافکر اینکه کسی یک بچه آنجا گذارده است، به بیرون از خانه می کشاند…
او گفت که آنها هنوز این موضوع را تایید نکرده اند. اما تعداد زیادی خانم تماس گرفته و میگویند هنگامیکه شب هنگام در خانه تنها بوده اند، صدای گریه یک بچه را از بیرون در میشنوند…
9- اگر صدای چکه آب از شیرهای بیرون خانه در نیمه شب شنیدید. هرگز از منزل خارج نشوید و با تماس، از همسایه های خود کمک بگیرید…

--
نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران(ناجا)

عليرضااكبرآبادي بازدید : 164 شنبه 25 بهمن 1393 نظرات (0)

زندگی به من بسیار آموخت

به من آموخت که هیچ چیز ثابت نمیماند

قدرتمند، دیر یا زود ضعیف میشود و ضعیف دیر یا زود قدرت را به دست میگیرد

به من آموخت که کلمات مهم هستند

کلمه میتواند بیمارت کند همچنانکه به سادگی شفایت بخشد

به من آموخت که هر فردی، خواسته یا ناخواسته شکاری برای فرد دیگر است

و زبانی که آزادت میکند، همان زبانی است که روزی اسیر و گرفتارت خواهد کرد

همچنانکه رودخانه ای که به من لذت میدهد، میتواند برای لذتش من را نیز قربانی خود کند

.

زندگی به من آموخت، آنچه که شادم میکند همان چیزی است که قراراست غمگینم کند

و آنچه غمگینم میکند قرار است روزی، لبخند شادی و رضایت بر چهره ام بنشاند

به من آموخت که راضی بودن از زندگی با رضایت به میانمایگی فرق دارد

به من آموخت که سبقت گرفتن به معنای قهرمان بودن و قهرمان شدن نیست

.

زندگی به من آموخت که آنچه من هزینه میکنم، درآمد فرد دیگری است

و درآمدی که به دست میآورم، چیزی است که دیگری تصمیم گرفته است هزینه کند

.

زندگی به من آموخت که جایی که همه چیز ساده است، به دنبال شکل دیگری از پیچیدگی بگردم

و در پس هر چیز که پیچیده میشود، در جستجوی قوانین ساده باشم

زندگی به من آموخت که تلاش کردن بدون فهمیدن و فکر کردن، بیهوده تاختن است

و فکر کردن، بدون تلاش کردن و راه رفتن، جز زهدی فریبکارانه نیست

.

زندگی به من نشان داد که هر روز، با سوالات تازه ای پیش روی من ایستاده است

شتاب کردن در یافتن پاسخ آنها، چندان ارزشی ندارد

چرا که بلافاصله، سوالات بعدی، در صف طولانی ابهام و شگفتی، آماده اند تا روبرویم بایستند

زندگی به من آموخت که عمیقتر فکر کردن به عالم هستی، شگفتی من را کاهش نمیدهد

بلکه افق شگفت تری را پیش رویم نمایان میکند

عليرضااكبرآبادي بازدید : 495 چهارشنبه 22 بهمن 1393 نظرات (1)

درس ظلـــم ستــیزی دکتـــر حسابــی

میگن یه روزِ چهارشنبه دکتر حسابی سر کلاس به شاگردانش گفت:
بچه ها پنجشنبه امتحان میگیرم بصورت شفاهی...
ولی بعدش همان روز دکتر گفت:
اصلا همین امروز امتحان میگیرم و اون هم کتبی
بچه ها همه اعتراض کردند،
و دکتر گفت:همین که هست...
هر کس نمیخواد بیاد جلو در کلاس بایسته...
از 50 نفر، 3 نفر رفتن جلوی در
و دکتر از بقیه امتحان گرفت
و بعدش به بچه هایی که امتحان داده بودند رو کرد و گفت:
از همه ی شما 10 نمره کم میکنم
همه اعتراض کردند،
دکتر ادامه داد و گفت: نمره امتحان این 3 نفر هم 20 رد میکنم
دانشجوها با شدت بیشتر اعتراض کردند...
دکتر گفت: بخاطر اینکه شما امروز زیر بار ظلم رفتید...
"امروز درس ظلم ستیزی داشتیم..."

عليرضااكبرآبادي بازدید : 80 پنجشنبه 16 بهمن 1393 نظرات (2)

به یاد داشته باش هدف ما بر روی زمین گم شدن در تاریکی نیست! بلکه نوری برای دیگران بودن است. "موفقیت" 

10اصل از گاندی که میتواند شما و دنیایتان را متحول کند

+++++++++++++++++++++++++++++ 

"نباید ایمان خود به بشریت را از دست بدهید.

اگر چند قطره از آب اقیانوس آلوده شود کل اقیانوس آلوده نمی گردد.

" "فاصله بین آنچه انجام می دهیم و آنچه توانایی انجامش را داریم برای حل بیشتر مشکلات جهان کافی خواهد بود.

" "اگر آدم شوخ طبعی نبودم مدت ها پیش خودکشی کرده بودم. " ماهاتما گاندی نیازی به معرفی ندارد. همه مردی را که رهبری ملت هند برای استقلال از سلطه انگلیس در سال 1947 بر عهده داشت می شناسند. پس بیایید به بررسی چند نکته از عقاید گاندی بپردازیم.

1. خودتان را تغییر دهید. "شما باید مظهر تغییری باشید که می خواهید در جهان ببینید." "به عنوان انسان بزرگترین دروغ ما در مورد توانایی مان در ساخت دوباره جهان نیست – این افسانه عصر اتم است- بلکه توانایی ما در ساخت مجدد خودمان است." اگر خود را تغییر دهید جهان خود را نیز تغییر می دهید. اگر شیوه تفکرتان را تغییر دهید می توانید احساسات و اعمالتان را تغییر دهید و بنابراین جهان اطراف شما نیز تغییر می کند. نه تنها به این دلیل که اکنون شما اطرافتان را با فکر و احساسات تازه ای می نگرید بلکه به این دلیل که این تغییر می تواند به شما کمک کند تا دست به عمل بزنید به شیوه ای که قبلا فکر آن را نمی کردید- یا حتی در مورد آن فکر هم کرده بودید- ولی غرق در الگوهای فکری قدیمی خود بودید. و مشکلی که با تغییر جهان بیرونی بدون تغییر خودتان با آن مواجه می شوید این است که وقتی به تغییری که شدیدا در پی آن بودید می رسید شما همچنان خود شما هستید. شما همچنان کاستی ها، خشم، منفی بافی ، گرایش به تخریب خود و غیره را با خود به همراه دارید. و بنابراین در این موقعیت جدید شما آنچه را که در آرزوی آن بودید نخواهید یافت زیرا ذهن شما هنوز انباشته از چیزهای منفی است. و اگر تغییر بیشتری ایجاد کنید بدون اینکه کمی بینش نسبت به آن داشته باشید و از خود قبلی تان فاصله گرفته باشید ممکن است این حس بیشتر و قوی تر باشد. از آنجایی که خود قبلی شما علاقه به تفکیک چیزها، یافتن دشمنان و جدایی دارد ممکن است برای ایجاد مشکلات بیشتر شروع به تلاش کند و زندگی و دنیای شما را دچار کشمکش کند.

2. شما تحت کنترل هستید. "هیچ کس بدون اجازه من نمی تواند مرا آزرده کند." احساس شما و واکنش شما چیزهایی است که همیشه به شما بستگی دارد. ممکن است یک روش نرمال و معمول برای واکنش در برابر چیزهای مختلف وجود داشته باشد. اما بیشتر مواقع راه های دیگری نیز وجود دارد. شما می توانید اندیشه ها، واکنش ها یا احساسات تان را تقریبا در مورد هر چیزی انتخاب کنید. نباید هیجان زده شوید، رفتار اغراق آمیزی انجام دهید یا به صورت منفی واکنش نشان دهید. البته ممکن است همیشه و بلافاصله اینگونه نباشد. بعضی اوقات یک حرکت بدون تفکر انجام می شود. یا یک تفکر کهنه نمایان می گردد. وقتی بفهمید که هیچ چیز بیرونی نمی تواند احساس شما را کنترل کند می توانید به تدریج این اندیشه را به زندگی روزانه خود وارد و آن را تبدیل به یک عادت کنید. عادتی که می تواند به مرور زمان قوی تر و قوی تر شود. با اینکار زندگی بسیار آسان تر و دلپذیرتر می گردد.

3. ببخشید و رها کنید. "شخص ضعیف هرگز نمی بخشد. عفو و بخشش نشانه قدرت است." "چشم در برابر چشم تنها باعث کور شدن کل دنیا می شود." جنگ با بدی با روش اشتباه به هیچ کس کمکی نمی کند. و همانطور که در نکته قبلی گفته شد، این شمایید که انتخاب می کنید چگونه واکنشی نشان دهید. وقتی این تفکر را هر چه بیشتر وارد زندگی تان کنید می توانید به طریقی دست به عمل بزنید که برای خودتان و دیگران مفید باشد. شما می فهمید که بخشش و رها کردن گذشته باعث کمک به شما و مردم جهانتان می شود. و صرف وقت در خاطرات منفی بعد ازاینکه از آن تجربه درس گرفتید دیگر کمکی به شما نخواهد کرد. تفکر در گذشته فقط باعث می شود که شما بیشتر رنج ببرید و نتوانید در حال حاضر دست به عمل بزنید. اگر نبخشید به گذشته و یک شخص دیگر اجازه می دهید که احساسات تان را در دست گیرد. با عفو و بخشش خود را از این بندها رها کنید. بعد از آن می توانید کاملا روی مرحله بعدی تمرکز کنید.

4. بدون عمل به جایی نمی رسید. "یک مثقال عمل بهتر است از یک خروار حرف." بدون اینکه دست به کار شوید کار خیلی کمی انجام می شود. البته اهل عمل بودن سخت و دشوار است. ممکن است مقداری مقاومت درونی وجود داشته باشد. و همانطور که گاندی گفت ممکن است فقط حرف بزنید. یا به صورت بی پایان درس بخوانید و مطالعه کنید. و فکر کنید که به سمت جلو در حرکتید. اما در زندگی واقعی نتایج کمی کسب کرده باشید.

5. به این لحظه توجه کنید. من نمی خواهم آینده را پیش بینی کنم. من می خواهم به زمان حال توجه کنم. خدا هیچ قدرتی برای کنترل لحظه دیگر به من نداده است. بهترین راهی که برای غلبه بر این مقاومت درونی که اغلب باعث می شود کاری انجام ندهیم این است که در زمان حال باقی  بمانیم و تا حد امکان شرایط را بپذیریم. چرا؟ زیرا زمانی که شما در زمان حال به سر می برید در مورد لحظات بعدی که تحت کنترل شما نیستند، نگرانی ندارید. و این مقاومت که از انجام هرگونه عملی جلوگیری می کند، قدرتش را در نتیجه تصور نتایج منفی در آینده - یا شکستهای قبلی- از دست می دهد. و بنابراین راحت تر می توانیم هم وارد عمل شویم و هم بر زمان حاضر تمرکز کنیم و بهتر عمل کنیم.

6. همه انسانیم. "من ادعا می کنم که یک شخص ساده و قابل اطمینان هستم که مانند همه انسان ها خطا می کنم. همچنین اقرار می کنم که آن قدر فروتنی دارم که به خطاهایم اعتراف کنم و قدم هایم را اصلاح کنم. " "عاقلانه نیست که خیلی از هوش و درایت یک نفر مطمئن باشیم. درست این است که به خاطر داشته باشیم که قویترین ها ممکن است ضعیف عمل کنند و عاقل ترین ها اشتباه کنند." وقتی شروع به اسطوره ساختن از افراد کنید- حتی اگر کارهای خارق العاده ای انجام داده باشند- این خطر وجود دارد که دیگر نتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید. ممکن است کم کم فکر کنید که شما هرگز نمی توانید به چیزهای مشابه آنها دست یابید زیرا آنها خیلی متفاوت هستند. بنابراین مهم است که به یاد داشته باشید همه ما گذشته از اینکه چه کسی هستم انسانیم. و من فکر می کنم لازم است از یاد نبریم که همه ما انسانیم و مستعد اشتباه. تعریف یک استاندارد غیر منطقی برای افراد فقط باعث ایجاد درگیری های غیر ضروری در دنیای شما و منفی بافی در وجودتان می شود. باید به یاد داشته باشید که دوری از عادت بد خودتخریبی در اشتباهاتتان باعث موفقیت های بعدی می شود. و به جای آن به وضوح می توانید ببینید که کجا اشتباه کردید و چه چیزی می توانید از این اشتباه بیاموزید. و سپس دوباره تلاش کنید.

7. پایداری "ابتدا شما را نادیده می گیرند، بعد به شما می خندند، سپس با شما مبارزه می کنند و در آخر شما پیروز می شوید." پایدار و محکم باشید. در آینده مخالفت های اطرافتان کمرنگ و نابود می شود. و مقاومت درونی شما و خود تخریبی که می خواهد شما را عقب نگهدارد و از پیشرفت تان جلوگیری کند روز به روز ضعیف تر می شوند. دلیل این که گاندی در روش بدون خشونت خود موفق شد این بود که او و یارانش بسیار سرسخت بودند. آنها تسلیم نشدند. موفقیت و پیروزی به ندرت با آن سرعتی که می خواهید به دست می آید. فکر می کنم یکی از دلایلی که افراد به آنچه که می خواهند نمی رسند این است که آنها خیلی زود خسته می شوند. زمانی که آنها فکر می کنند برای رسیدن به موفقیت کافی است معمولا به همان میزانی نیست که واقعا برای رسیدن به هدف لازم است. این عقیده اشتباه تا حدودی ناشی از جهانی است که در آن زندگی می کنیم. جهانی پر از قرص های جادویی که به صورت مداوم تبلیغ می شوند و به ما قول می دهند درطی 30 روز می توانیم وزن زیادی کم کنیم یا پول زیادی به دست بیاوریم. سرانجام نکته مفیدی که باعث پایداری شما می شود این است که به جمله سوم گاندی در ابتدای مقاله توجه کنید و شوخ طبع باشید. این کار باعث می شود که در سخت ترین زمان ها نیز انجام کارها راحت باشد.

8. خوبی مردم را ببینید و به آنها کمک کنید. "من فقط به جنبه های خوب انسان ها توجه می کنم. از آنجایی که خودم بی عیب و نقص نیستم، علاقه ای به کشف خطاهای دیگران ندارم." "انسان دقیقا به اندازه ای بزرگ می شود که برای کمک به طرفدارانش تلاش می کند." "زمانی فکر می کردم رهبری با زور انجام می شود اما امروز معنای آن برای من همراهی با مردم است." بیشتر وقت ها افراد ویژگی های خوبی دارند و همچنین ممکن است بعضی ویژگی هایشان چندان خوب نباشد. اما شما می توانید تصمیم بگیرید که به کدام توجه کنید. اگر به دنبال پیشرفت هستید روی خوبی افراد تمرکز کنید. این کار باعث می شود که زندگی برای شما آسان تر شود همزمان که دنیا و روابط تان مثبت تر و دلپذیرتر می شود. و زمانی که شما خوبی افراد را می بینید کمک کردن به آنها برای شما راحت تر می شود. با کمک به دیگران و با ارزش دادن به آنها شما فقط زندگی آنها را بهتر نمی کنید؛ در طی زمان آنچه را داده اید دوباره بدست می آورید. و افرادی که به آنها کمک کرده اید ممکن است علاقه بیشتری به کمک به دیگران داشته باشند. و درنتیجه شما با هم چرخه ای از تغییرات مثبت ایجاد می کنید که رشد می کند و قوی تر می شود. با تقویت مهارت های اجتماعی تان می توانید شخص با نفوذی شوید و این چرخه رو به جلو را تقویت کنید.

9. هماهنگ و قابل اعتماد باشید خودواقعی تان باشید و تظاهر نکنید. "شادکامی زمانی حاصل می شود که تفکر، گفتار و کردار شما هماهنگ باشد." "همیشه بین اندیشه، گفتار و کردارتان هماهنگی ایجاد کنید. همیشه در پی پالودن ذهنتان باشید و خواهید دید که همه چیز درست خواهد شد." فکر می کنم یکی از بهترین نکات برای بهبود مهارت های اجتماعی شما رفتار یکسان و ارتباط بر اساس اعتماد است. به نظر می رسد افراد واقعا به ارتباط درست و اطمینان بخش علاقه دارند. و زمانی که اندیشه، گفتار و کردار شما در یک راستا باشد به لذت درونی بالایی می رسید. شما در مورد خودتان احساس قدرت و شایستگی می کنید. زمانی که افکار و گفتارتان در یک جهت باشد در ارتباطات خود را نشان می دهد. زیرا اکنون آهنگ صدا و زبان بدن با کلمات شما – که عده ای معتقدند 90 درصد ارتباط است- هماهنگ است. وقتی این هماهنگی نمود پیدا کند افراد علاقه مند می شوند که واقعا به آنچه می گویید گوش کنند و شما بدون هیچ گونه ناهماهنگی، پیام های پیچیده و یا شاید تا حدودی نادرست با دیگران ارتباط برقرار می کنید. همچنین اگر اعمال شما با آنچه فکر می کنید و بر زبان می آورید یکسان نباشد کم کم باور خودتان و کسانی که به شما ایمان دارند در مورد آنچه می توانید انجام دهید خدشه دار می شود.

10. رشد کنید و به تعالی برسید. پیشرفت مداوم قانون زندگی است، و کسی که همیشه به دنبال حفظ عقاید خود است تا پایدار و استوار به نظر برسند، خود را در جایگاه غلطی قرار داده است. شما همیشه می توانید توانایی ها و عادت هایتان را بهبود ببخشید و خود را مجددا مورد ارزیابی قرار دهید. شما می توانید درک عمیق تری از خود و جهانتان بدست آورید. مطمئنا ممکن است گاهی ناپایدار و نامطمئن به نظر برسید یا اینکه ندانید چه کار دارید می کنید. ممکن است در هماهنگ عمل کردن و برقراری ارتباط مطمئن مشکل داشته باشید. همانطور که گاندی گفت ممکن است خود را در موقعیت اشتباهی قرار دهید. جایی که شما سعی می کنید نظرات و عقاید قدیمی تان را تقویت کنید یا به آن ها بچسبید تا محکم و استوار به نظر برسید در حالی که می دانید یک جای کار اشتباه است. که البته بودن در چنین جایگاهی دلچسب نیست. رشد و بالندگی گزینه بهتر و شادتری برای انتخاب است.

عليرضااكبرآبادي بازدید : 91 سه شنبه 30 دی 1393 نظرات (0)

مجری:پسرخاله چرا انقدر ناراحتی؟
پسرخاله: امروز یه بچه رو دیدم داشت سر چهارراه گل میفروخت
مجری:از دیدن اون بچه ناراحت شدی؟
پسرخاله: نه
مجری: پس چی ناراحتت کرده؟
پسرخاله:همین دیگه،از این ناراحتم که فهمیدم دیدن اینجور بچه ها انقدر واسم عادی شده که دیگه ناراحتم نمیکنه...!!!

عليرضااكبرآبادي بازدید : 132 یکشنبه 28 دی 1393 نظرات (2)

زلال باش...

پرندگان به برکه های آرام پناه می برند،

و انسان ها به دلهای پاک...

چون دل های پاک همچون برکه های آرام اند

و دیگران بدون هیچ وحشتی به آن ها اعتماد می کنند...

 

عليرضااكبرآبادي بازدید : 103 یکشنبه 28 دی 1393 نظرات (0)

با یک عصای چوبی هم می توان دوید

گر بالهای تفکر ما بازتر شود

گر آن درخت سیب خیالات ما

بین زمین و آسمان خدا بارور شود...


"محمد تقی اقدام"

 

عليرضااكبرآبادي بازدید : 233 پنجشنبه 18 دی 1393 نظرات (0)



 

باید دنیا را

 

کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای

 

تحویل دهی

 

خواه با فرزندی خوب،

 

خواه با باغچه ای سرسبز

 

خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی

 

و اینکه بدانی

 

اگر حتی فقط یک نفر

 

با بودن تو

 

ساده تر نفس کشیده است

 

یعنی تو موفق شده ای..

 

 نقل از گابریل گارسیا مارکز

 

عليرضااكبرآبادي بازدید : 120 یکشنبه 07 دی 1393 نظرات (1)

در سال وقتی مسئولین شرکت " گندم کانزاس "
متوجه شدند که مادران فقیر با پارچه بسته بندی آنها
برای فرزندان خود لباس درست می کنند
شروع به استفاده از پارچه های طرحدار برای بسته بندی کردند
تا بچه های فقیر لباسهای زیباتری داشته باشند؛
و در کمال مهربانی کاری کردند که آرم شرکت با اولین شستشو پاک میشد!!!
**************درود بر اندیشه های مهربان**************

عليرضااكبرآبادي بازدید : 80 یکشنبه 07 دی 1393 نظرات (2)

 

بیل گیتس،رئیس شرکت مایکروسافت، ثروتمندترین شخص جهان و یکی از شخصیت های الهام بخش عصر حاضر است که سخنان و حرف هایش به سادگی بر دل می نشیند و می تواند مثل خودش الهام بخش باشد.

به گزارش بانکی دات آی آر، آقای گیتس در یکی از سخنرانی های خود در دبیرستانی در آمریکا حرف های جالبی زده، حرف هایی که به اعتقاد او در دبیرستان به دانش آموزان یاد نمی دهد، در حالیکه باید یکی از پایه های آموزشی باشد.

از نظر بیل گیتس زندگی بر پایه این 7 اصل استوار است:

1. در زندگی همه چیز عادلانه نیست، بهتر است با این حقیقت کنار بیایید

2. دنیا برای عزت نفس شما ارزشی قائل نیست. در این دنیا انتظارها از شما این است که قبل از اینکه نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید، کار مثبتی انجام دهید.

 

3. پس از فارغ التحصیلی و استخدام کسی به شما پول زیاد یا رقم نجومی نمی دهد. به این ترتیب قبل از آنکه بتوانید به مقامی همچون معاون ارشد با خودروی مجهز و تلفن همراه برسید، باید برای مقام و مزایای آن زحمت بکشید.

4. اگر تصور می کنید معلم سختگیری دارید، سخت در اشتباهید. پس از استخدام در می یابید که رئیستان خیلی سختگیرتر از معلمتان است، چون امنیت شغلی او را ندارد.

5. آشپزی در رستوران ها با غرور و شان شما در تضاد نیست. نیاکان ما برای این کار از اصطلاح دیگری استفاده می کردند. از نظر آنها این کار یک فرصت بود.

6. اگر در کار خودتان موفق نیستید، پدر و مادرتان را ملامت نکنید. از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات خود درس بگیرید.

و نکته آخر که شامل حال خیلی ها می شود:

7. قبل از آن که شما متولد بشوید، پدر و مادر شما هم جوانان پرشوری بودند و به قدری که اکنون به نظر شما می رسد، ملال آور نبودند!

برای دیدن یک معما از بیل گیتس به ادامه بروید.

عليرضااكبرآبادي بازدید : 98 یکشنبه 09 آذر 1393 نظرات (0)

نمی‌تونم‌هاتون رو بیارین لطفا...دوستان عزیز یک خانم معلمی در آمریکا کاری کرد که اسم او در تمام کتاب‌های تربیتی و پرورشی چاپ شد.
تمام دوستانی که در دانشگاه، علوم تربیتی و روانشناسی تربیتی خوندن امکان ندارد که قضیه این خانم رو نخونده باشند.
معلمی با ۲۸ سال سابقه کار به اسم خانم “دنا جامپ“. (deanna jump)

خانم دُنا یک روز رفت سر کلاس با یک جعبه کفش.
جعبه‌ی کفش رو گذاشت روی میز.
به دانش آموزها گفت: « بچه ها میخوام “نمی تونم‌هاتون” رو یا بنویسید یا نقاشی کنید و این‌ها رو بیارید بریزید در جعبه‌ی کفشی که روی میز منه. »

“من نمی‌تونم خوب فوتبال بازی کنم.”
” من نمی‌تونم دوچرخه سواری کنم.”
“من نمی‌تونم درس ریاضی رو خوب یاد بگیریم”
“من نمی‌تونم با رفیقم که قهر کردم، آشتی کنم”
“من نمی‌تونم با داداشم روزی سه بار تو خونه دعوا نکنم”

بچه‌های دبستانی شروع کردند به کشیدن نمی‌توانم‌هاشون…
خودش هم شروع به نوشتن کرد.
نمیتونم‌ها یکی یکی در جعبه‌ی کفش جا گرفت.
وقتی همه‌ی نمی‌توانم ها جمع شد در جعبه رو بست و گفت: « بچه‌ها بریم تو حیاط مدرسه… »

بیلی برداشت و گودالی حفر کرد.
گفت: « بچه‌ها امروز می‌خوایم نمی‌تونم‌هامون رو دفن کنیم »
جعبه رو گذاشت توی گودال و شروع کرد با بیل روی اون خاک ریختن.
وقتی که تمام شد به سبک مسیحی‌ها گفت: « بچه‌ها دست‌های هم رو بگیرید »
خودش هم شد پدر مقدس و شروع کرد به صحبت کردن.
« ما امروز به یاد و خاطره‌ی شاد روان “نمی‌توانم” گرد هم آمدیم. او دیگر بین ما نیست. امیدوارم بازماندگان او “می‌توانم” و “قادر هستم” روزی همانند او در تمام جهان مشهور و زبان زد شوند و “نمی‌توانم” در آرامگاه ابدی خود به سر برد. »

بچه‌ها وقتی وارد کلاس شدن دیدن مقداری کیک و مقدار زیادی پفک داخل کلاس گذاشته شده.
وسط کیک یک مقوا بود و نوشته بود “مجلس ترحیم نمی‌توانم!”
بعد از اینکه کیک رو خوردن، مقوا رو برداشت و چسبوند کنار تابلوی کلاس.

نمی‌تونم‌هاتون رو بیارین لطفا...

تا پایان اون سال تحصیلی، هر کدوم از بچه‌ها که به هر دلیلی به معلمش می‌گفت: “خانم، نمی‌تونم”، در جوابش خانم دنا یه لبخندی می‌زد و اون مقوا رو نشونش می‌داد و خود اون بچه حرفش رو می‌بلعید و ادامه نمی‌داد.
پایان اون سال تحصیلی شاگردان خانم دُنا بالاترین نمره‌ی علمی رو در مدرسه‌ی خودشون کسب کردند.

یه قول همین الان همه‌مون به هم دیگه بدیم.
قول بدیم نمی‌توانم‌ها رو خاک کنیم.

عليرضااكبرآبادي بازدید : 93 جمعه 07 آذر 1393 نظرات (0)

ھﻤﯿﺸﻪ راه ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺑﺮای ﺷﻤﺎ ﺑﺎز اﺳﺖ و ﺟﺎی رﺷﺪ دارﯾﺪ. ﺧﯿﻠﯽ از آدﻣﮫﺎ زﻧﺪﮔﯽ ﺷﺎن را ﺑﻪ ﺣﺴﺎدت و ﺳﺮﺧﻮردﮔﯽ ﻣﯽ ﮔﺬراﻧﻨﺪ

و از اﯾﻨﮑﻪ دﯾﮕﺮان ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ھﺎﯾﯽ دﺳﺖ ﯾﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ ﻧﺎراﺿﯽ ھﺴﺘﻨﺪ. ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ زﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﭘﯿﺘﺰای ﭘﭙﺮوﻧﯽ اﺳﺖ و ھﺮﮔﺎه ﮐﺴﯽ ﻣﻮﻓﻖ ﻣﯽ ﺷﻮد، ﯾﮏ ﺗﮑﻪ آن ﮐﻢ ﺷﺪه و ﺳﮫﻤﯽ ﺑﺮای آﻧﺎن ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ.

ﻧﮑﺘﻪ ای ﮐﻪ ﺑﻪ آن ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﯿﺘﺰا ﺗﻨﮫﺎ ﯾﮑﯽ از ﻏﺬاھﺎی ﻣﻮﺟﻮد در ﺑﻮﻓﻪ آزاد اﺳﺖ. ﺑﺎز ھﻢ ﭘﯿﺘﺰاھﺎی دﯾﮕﺮی در ظﺮف ﺧﻮاھﻨﺪ ﮔﺬاﺷﺖ. وﻗﺖ و ﻧﯿﺮوﯾﺘﺎن را ﺑﯽ ﺧﻮدی ھﺪر ﻧﺪھﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﺮا دﯾﮕﺮی ﻗﺒﻞ از ﺷﻤﺎ آﻣﺪ و آن ﺗﮑﻪ را زودﺗﺮ ﺑﺮد. ﺳﮫﻢ ﺷﻤﺎ در ﺗﻨﻮر اﺳﺖ...!

 "ﺧﻨﺪﯾﺪن ﺑﺪون ﻟﮫﺠﻪ" _ﻓﯿﺮوزه ﺟﺰاﯾﺮی (دوﻣﺎ) _ ﻣﺘﺮﺟﻢ: ﻧﯿﻼ واﻻ

عليرضااكبرآبادي بازدید : 106 جمعه 07 آذر 1393 نظرات (1)

باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم. باید قبل از مرگ ناخن هایم را در خاک فرو ببرم تا وقتی مرا به زور روی زمین می کشند به یادگاری شیارهایی بر زمین حفر کرده باشم. باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم. اگر امروز چیزی از

خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند،من دیگر نیستم.

اما من نمی خواهم نباشم. نمی خواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. نمی خواهم مثل بیشتر آدم ها که می آیند و می روند و هیچ غلطی نمی کنند، در تاریخ بی خاصیت باشم. نمی خواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم

روی ماه خداوند را ببوس،مصطفی مستور

عليرضااكبرآبادي بازدید : 95 سه شنبه 04 آذر 1393 نظرات (0)

ین خاطره از یکی از اساتيد قديمي دانشکده متالورژی دانشگاه صنعتی شريف نقل شده است:
يک بار داشتم ورقه های امتحانی دانشجوها رو تصحيح مي كردم، به برگه اي رسيدم که نام و نام خانوادگي نداشت. با خودم گفتم ايرادي ندارد. بعيد است که بيش از يک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگه ها با ليست دانشجويان صاحبش را پيدا مي كنم.
تصحيح کردم و 17.5 گرفت. احساس کردم زياد است! کمتر پيش مي آيد کسي از من اين نمره را بگيرد. دوباره تصحيح کردم 15 گرفت!
برگه ها تمام شد؛ با ليست دانشجويان تطابق دادم اما هيچ دانشجويي نمانده بود. تازه فهميدم "کليد" آزمون را که خودم نوشته بودم تصحيح کردم!
نكته: اغلب ما نسبت به ديگران سخت گيرتريم تا نسبت به خودمان.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • صندوق سرمایه گذاری پارس گستر
  • محسن رناني
  • شركت تعاوني سپهر اقتصاد مهرانديشان نيشابور(سامان فرهنگيان نيشابور)
  • استفاده از اینترنت جهت پیش بینی آب هوا در ورزشهای طبیعت
  • شركت سرمايه گذاري توسعه عمران فرهنگيان نيشابور
  • بازار فرهنگيان
  • وبسايت فروش چيني
  • آرمان شهرفرهنگ وادب
  • نمايش پروازهاي چارتري
  • روبوخلاق
  • يزرگترين مرجع دانلود رايگان تحقيق،پروژه ومقالات دانشجويي
  • وبلاگ قدیمی فنا.ری آموزشی (علیرضااکبرآبادی)
  • ساخت بنر آنلاين
  • اسكين فا
  • سبزوارنگار(مجله اينترنتي)
  • آموزش پاورپوينت
  • ثروت يار(راهنماي سرمايه گذاري در بورس)
  • تبدیل pdf به word
  • سهام و سهامداری آری بورس بازی هرگز
  • تالار بورس ايران
  • تالارمجازي برس ايران(شبيه سازي معاملات)
  • اداره آموزش دوره متوسطه نظری (خراسان رضوی)
  • هزارويك آهنگ
  • مریم بورس (سیگنال خرید - فروش - نگهداری)
  • سهام پدیده شاندیز
  • دانلود اطلاعات(علی حشمتی)
  • نرم افزار
  • ترفندهای کامپیوتری(بیتوته)
  • یادداشتهای پراکنده آقا معلم
  • سايت تخصصي دانلوددرايور
  • مرکزآموزش مجازی دانشگاهیان
  • متمم(محل توسعه مهارت هاي من)
  • بازاريابي
  • وبسايت رسمي محمدرضاشعبانعلي(بازاريابي)
  • الزامات مديريت كارگاه كامپيوتر مدارس
  • كلينيك مجازي مديريت ومديريت وبازاريابي ايرانيان(دكترعليرضاحداديان)
  • سايت جالب ومتنوع
  • دبیرستان پسرانه تیزهوشان دبیرستان هاشمی نژاد
  • دبيرستان دخترانه تیزهوشان فرانگان 5(فاتح)
  • آموزش كلاس اول ♥خانم هلالي♥(معلم صابر)
  • سامانه معرفي وبلاگهاي معلمين كشور
  • سایت نقاشی
  • حکیمانه (ادبیات ایران وجهان )
  • خانه خلاقیت
  • وبسایت رسمی عرفان نظرآهاری
  • انجمن قاریان شهرستان نیشابور
  • وبلاگ تخصصی اکسل \"مدرسه اكسل\" (محمدگلچين حق)
  • گروه دانشجويان كامپيوتر(دانشگاه صنعتي بيرجند)
  • لحظه هاي فيروزه اي
  • سواد اموز مهر_نغمه ی مهر2
  • نغمه مهر
  • به كلاس دوم خوش آمديد(عبدالله قرونه اي)
  • وبلاگ صالح
  • سامانه ثبت نام دانش آموزی وزارت آموزش وپرورش(سناد)
  • پايگاه اطلاع رساني ويژه ي مدارس هوشمند
  • بزرگترین وب بانک نمونه سوالات امتحانی مدارس ایران
  • اداره كل آموزش وپرورش خراسان رضوي
  • پایگاه اطلاع رسانی وزارت آموزش و پرورش
  • دبیرستان شاهد ابوذر غفاری نیشابور(متوسطه دوم)
  • قیمت روز خودروی شما
  • دانلود سریال جدید
  • بزرگترین کامیونیتی ایرانیان مقیم استرالیا
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    كدام موضوعات سايت را بيشتر مي پسنديد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 251
  • کل نظرات : 110
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 15
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 22
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 131
  • بازدید ماه : 415
  • بازدید سال : 8,420
  • بازدید کلی : 130,451