loading...
فناوري آموزشي(اطلاعات معدن طلا هستند)
صلوات

درخواست عضويت در وبلاگ

باسلام خدمت بازديدكنندگان محترم

درصورت تمايل وبراي ارتباط بيشتر خواهشمندم در بخش عضويت سريع ثبت نام نماييد.

همين روبرو__________________________ اينجا

باتشكر

عليرضااكبرآبادي بازدید : 89 سه شنبه 30 دی 1393 نظرات (0)
تقويم انتخاب واحد نيمسال دوم ۹۴-۹۳ :
 *  سايت از جمعه مورخ ۹۳/۱۱/۳ لغايت ۹۳/۱۱/۱۰براي كليه دانشجويان رشته هاي دكتري ، كارشناسي ،كارشناسي ناپيوسته ، كارداني جهت انتخاب واحد باز مي باشد.
 *  انتخاب واحد كليه دانشجويان كارشناسي ارشد ورودي ۱۳۹۲ و قبل از آن ، در تاريخ ۹۳/۱۱/۶ و ۹۳/۱۱/۷ مي باشد.
 *  انتخاب واحد كليه دانشجويان ارشد ورودي ۱۳۹۳ در تاريخ ۹۳/۱۱/۸ و ۹۳/۱۱/۹ مي باشد.
 *  سايت جهت انتخاب واحد كليه رشته ها و مقاطع در تاريخ ۹۳/۱۱/۱۰ باز مي باشد.
*آموزش
عليرضااكبرآبادي بازدید : 117 سه شنبه 30 دی 1393 نظرات (3)

امتحانات ترم دوم امروز تمام شد

آخيش

يك نفس راحت كشيدم

اين ترم شلوغ كرده بودم.14واحد گرفتيم7درس .خيلي اذيت شدم.خيليييييييييييييييييييييييي

تاالان تو تادرس روزدن كه نمره آوردم

بقيشم خدايزرگه

امتحان .خيلي استرس داره

انشالله

عليرضااكبرآبادي بازدید : 151 جمعه 19 دی 1393 نظرات (0)

مقدمه: این فایل پنجمین قسمت از سلسله فایل‌های قوانین یادگیری من است. از دوستانی که قسمت های قبلی را مطالعه نکرده‌اند تقاضا می‌کنم قبل از مطالعه این مطلب، آنها را مرور کنند (لینک قسمت اول، لینک قسمت دوم، لینک قسمت سوم، لینک قسمت چهارم).

معنای لغت چریک و تداعی‌های مرتبط با آن، احتمالاً برای کسانی که در حوزه‌های نظامی فعالیت کرده‌اند، با آنچه در ذهن امثال من می‌گذرد تفاوت دارد. برای اینکه دقت کلامی حفظ شده و از سوء برداشت جلوگیری شود، شاید بد نباشد که قبل از ادامه دادن متن، کمی در مورد انگیزه‌ام از به کارگیری این صفت توضیح دهم.

اصطلاح چریک و جنگ چریکی، بیش از دویست سال است که در نوشته‌ها به کار می‌رود. اولین کتابی که در این زمینه منتشر شد عنوانی شبیه این داشت: The Art of making war in detachment. هنر جنگیدن به صورت جداگانه و ناپیوسته. در این کتاب، توضیح داده شد که جنگ چریکی، چند ویژگی مشخص دارد. مهم‌ترینش این است که در جنگ چریکی، سلسله مراتب و ترتیب وجود ندارد. چریک یک عضو از ارتش نیست که سالها تلاش کند تا از مرتبه‌ای به مرتبه‌ی بالاتر ارتقا پیدا کند. چریک خارج از سلسله مراتب رسمی وارد میدان می‌شود.

نامنظم بودن حمله‌ها، ویژگی دوم فعالیت‌های چریکی تعریف شده. در نبردهای چریکی مشخص نیست که چریک از کجا می‌آید و به کجا حمله می‌کند و اگر حمله‌ای شد آیا قرار است ادامه پیدا کند یا مبدا حمله یا مقصد آن تغییر می‌کند. انفرادی بودن هم یکی از ویژگی‌هایی است که در آن کتاب شرح داده می‌شود. تفاوت چریک و کماندو اینگونه توصیف شده که کماندو‌ها افراد آموزش دیده‌ای هستند که به صورت تیمی فعالیت می‌کنند. اما چریک‌ها معمولاً به صورت انفرادی فعالیت می‌کنند.

حدود دویست و پنجاه سال از تالیف آن کتاب گذشته و اگر بخواهم صادقانه بگویم، جدیدترین کتاب نظامی است که من خوانده‌ام! در تمام زندگی دو کتاب جدی نظامی خوانده‌ام. یکی هنر جنگ آوری سان‌ تزو است که هزاران سال قبل نوشته شده و دیگری کتاب هنر جنگیدن در ناپیوستگی که دویست و پنجاه سال قبل نوشته شده! مطمئن هستم که در سالهای اخیر هزاران کتاب در این حوزه‌ها نگارش یافته و تعاریف و معانی تغییر کرده، اما اجازه بدهید من صفت چریک را در یک متن غیرنظامی، به همان معنایی که در آخرین کتاب نظامی خودم خوانده‌ام به کار ببرم:

فعالیت چریکی به معنای فعالیت انفرادی نامنظم غیرسازمان یافته خارج از ساختار و چارچوب رسمی از سوی افراد آموزش یافته یا آموزش نیافته‌ی خودجوش.

با توجه به همین سابقه‌ی واژگان است که از سویی در ادبیات نظامی، واژه‌ی چریک با معنای مثبت به کار می‌رود: به معنای فردی سرسخت و تلاش‌گر که برای تخریب اولیه مواضع دشمن قبل از یک جنگ تمام عیار، وارد میدان می‌شود و از سوی دیگر، همین واژه در ادبیات مدیریت، صفتی مذموم و ناپسند تلقی می‌شود که از نداشتن استراتژی و نظم و فرار از چارچوب حکایت می‌کند.

مروری به ابزارهایی که امروز برای یادگیری به کار می‌روند نشان می‌دهد که امروز یادگیری از شکل منظم و ساختاریافته آن خارج شده و کاملاً به یک نوع یادگیری چریکی (به معنای منفی مدیریتی آن) تبدیل شده است.

ما امروز چگونه یاد می‌گیریم؟

وایبر خود را باز می کنیم و در یک پیام وایبری، از رفتار دکتر مصدق می‌شنویم که در دادگاه لاهه زودتر از دیگران رفت و روی صندلی انگلیسی‌ها نشست و بعد به آنها گفت که شما سالهاست روی منابع ما نشسته‌اید و یادتان رفته‌ است که اینجا جای شما نیست! داستان هیجان انگیز است و ما هم مصدق را دوست داریم و آن را برای دوستان خود ارسال می‌کنیم. به خیال خود بخشی از تاریخ را آموخته‌ایم و اکنون هم با نشر این حکایت عبرت آموز، به یادگیری دیگران کمک می‌کنیم. بعید است حوصله داشته باشیم و متن کامل گزارش دکتر فاطمی دستیار دکتر مصدق را بخوانیم تا ببینیم چنین چیزی گزارش شده یا نه. یا به جستجویتصاویر منتشر شده از ایشان در ورود به دادگاه لاهه بپردازیم.

کل فعالیت یادگیری ما، به صورت یک عملیات سه دقیقه‌ای در پشت چراغ قرمز صد و هشتاد ثانیه‌ای اتوبان نیایش، انجام می‌شود و پایان می‌یابد. وایبر چک می‌شود. پیام خوانده می‌شود. به عنوان یک مسئولیت آموزشی و فرهنگی، خبر جدید مانند گلوله‌ای در یکی دو میدان دیگر (گروه‌های وایبری همسایه!) شلیک می‌شود و با لبخندی بر لب و احساس رضایت که چراغ قرمز را هم به مدرسه‌ای برای درس و دانشگاهی برای یادگیری تبدیل کرده‌ایم، مسیر خود را ادامه می‌دهیم!

اینستاگرام خود را باز می‌کنیم و جمله‌ای از رافائل می‌خوانیم و مثلاً می‌بینیم که نقل شده: «عشق هرگز پایان ندارد». احساس می‌کنیم که ترویج این فرهنگ نادرست است. خوش بینی نامطلوبی است که می‌تواند جوانان را گمراه کند. خوب به خاطر داریم که سال گذشته عاشق بودیم و امسال نیستیم. نباید بقیه فکر کنند که عشق بی پایان است. همانجا یک کامنت هم می‌گذاریم که: نه! اشتباه نکن دوست من. عشق پایان دارد. عاشقی نکرده‌ای و نمی‌فهمی که چه می‌گویی. تک تیراندازی شده‌ایم در نبرد بزرگ فرهنگی و احساس می‌کنیم که اگر یک نفر هم با خواندن این آموزه‌ی ارزشمند من، هدایت شود، ثواب امروزم را کسب کرده‌ام و همین برایم کافی است!

آنها که فکر می‌کنند کمی علمی‌تر هستند، گوگل را باز می‌کنند و در مورد سوال خود جستجویی می‌کنند. یکی دو لینک را می‌خوانند و خوشحال که یادگیری برای آنها حاصل شده. روز جهانی آگاه سازی درباره خطرات ایدز است و در گوگل «نشانه‌های ایدز» را جستجو می‌کند و می‌بیند که نوشته‌اند چیزی شبیه آنفولانزای شدید و البته چند نشانه‌ی دیگر. فردای آن روز، به هر کسی که سرفه‌ای می‌کند می‌گوید: اخیراً روابط پرخطر نداشته‌ای؟ می‌دانی که یکی از مهم‌ترین نشانه‌های ایدز همین سرفه‌های شدید است؟ چند وقت است خوب نشده‌ای؟ سه هفته؟! دقیقاً همین است. به نظرم برو آزمایش بده!

تلویزیون و روزنامه‌ها، خدایان یادگیری غیرسازمان یافته هستند. نیل پستمن حرف جالبی داشت و می‌گفت: نگران روزی هستم که تلویزیون غیر از پخش شو آواز و رقص و مسخره بازی (که اصلاً برای همین ساخته شده)، تصمیم بگیرد با این جعبه‌ی سرگرمی، وظیفه‌ی تربیت مردم را هم به عهده بگیرد. مطمئن هستم که در میان پرده‌های آموزشی و تبلیغی، هیجان انگیز بودن بر آموزشی بودن پیشی می‌گیرد. آن هم وقتی که مخاطب با اسلحه‌ای به نام ریموت روبروی تو نشسته و هر لحظه اگر احساس کند که خسته‌اش کرده‌ای به تو شلیک می‌کند و کانال تو بسته می‌شود و شبکه‌ای دیگر آغاز می‌شود. می‌گفت نگران روزی هستم که روزنامه،‌ غیر از «روز»نامه و خبررسانی از حوادث سطحی کوچه و خیابان، وظیفه آموزش و تحلیل رویدادها را بر عهده بگیرد. مخاطبان نادانی خواهیم داشت که نادانی خود را در میان کلمات تخصصی و چند جمله تحلیلی که عقبه‌ی آن را نمی‌دانند، گم می‌کنند و توهم دانایی از نادانی بسیار خطرناک‌تر است.

با این توصیفات، یادگیری سازمان یافته چیست؟ اگر بخواهیم یادگیری چریکی نداشته باشیم و تک تیراندازی جنگ‌های نامنظم میدان یادگیری نباشیم، چه نکاتی را باید مد نظر قرار دهیم؟

حداقل چیزهایی که به ذهن من می‌رسد اینهاست:

* استفاده بیشتر از کتاب و عادت کردن به کتابخوانی:  کتاب و کتابخوانی مزیت‌های زیادی دارند. یکی از مهم‌ترین مزیت‌های آنها، پرداختن جامع‌تر و کامل‌تر به یک موضوع است. وقتی من در مورد مذاکره کتاب می‌نویسم، فرضم بر این است که خواننده فقط چند ساعت وقت گذاشته و کتاب را خریده و چند صد ساعت هم وقت در نظر گرفته تا کتاب را بخواند. پس به عنوان نویسنده تلاش می‌کنم همه‌ی جوانب را برای او توضیح دهم. استرس ندارم که خواننده کانال را عوض می‌کند یا کتابم با کلیک کردن روی یک ضربدر، بسته می‌شود.

خود من وقتی همان مطلب را در فضای آنلاین می‌نویسم، دغدغه‌ی جذب مخاطب و نگهداشتن مخاطب برایم افزایش می‌یابد و ساختار مطلب، بیش از آنکه با هدف تفهیم مطلب شکل بگیرد، با هدف جذب مخاطب و نگهداشت مخاطب شکل خواهد گرفت.

ضمن اینکه مطالعه کتاب زمان می‌برد. این خیلی خوب است. ذهن هم مانند یک هواپیما زمان زیادی برای برخاستن و نشستن لازم دارد. برای یک مطالعه عمیق نیم ساعتی، باید حدود یک ربع تا نیم ساعت، در حال مطالعه و فکر کردن روی آن موضوع باشم تا فضای ذهنم برای یادگیری آماده شود و پس از مطالعه عمیق هم یک ربع تا نیم ساعت دیگر، خواندن ادامه پیدا کند تا مطالب قبلی هضم و جذب شوند و در ذهنم با هم واکنش بدهند و محصولات جدید تولید کنند. یک ساعت کتابخوانی، به تجربه‌ی من، فرصتی در حدود ده یا سی دقیقه تفکر عمیق را فراهم می‌کند. چیزی که در فیس بوک و اینستاگرام و شبکه‌های اجتماعی، غیر قابل تصور است. نگاهی به فهرست فالویینگ‌ها در اینستاگرام بیندازید و ببینید بقیه چه چیزهایی را لایک می‌کنند. یک جمله از هایدگر را لایک کرده و بعدش یک لباس زیر زنانه و بلافاصله منظره‌ای در اسکاندیناوی و بعدش یک محل متبرکه و عکس تولد دوستش و قهوه‌ی قهوه خانه‌ی همسایه و در این میانه یکی دو جا هم افاضاتی داشته‌اند تا در این میدان نظامی که هر کس از هر جا گلوله‌ای را بی هدف پرتاب می‌کنند، منفعل باقی نمانده باشد!

 * نکته دیگر که به یادگیری منظم کمک می‌کند، در مطالعات آنلاین، رجوع به منابع متعدد است. اینکه خودمان را مقید کنیم در مورد یک واژه یا مفهوم یا هر چیزی که برایمان جذاب است، بیش از یک مطلب بخوانیم. قطعاً اینجا بحث سلیقه‌ای است. اما من در مطالعات آنلاین خودم، اگر در مورد موضوعی، پنج صفحه‌ی مختلف و مرتبط را نخوانم، آن موضوع را آموخته شده تلقی نمی‌کنم. حتی مراجعه به سایت معتبری مانند ویکی پدیا هم به عنوان تک مرجع کافی نیست. ویکی پدیا الزاماً توسط متخصصین نوشته نمی‌شود. بلکه توسط ویکی نویس‌ها نوشته می‌شود. کسانی که از نوشتن لذت می‌برند. مقالات نادرست و ناقص در این نوع سایت‌ها کم نیستند.

* سومین نکته‌ای که به یادگیری منظم کمک می‌کند، یادداشت برداری و جمع‌بندی است. قبلاً در خصوص یادداشت و یادداشت برداری مطلب نوشته‌ام. هر کس سبک خود را دارد. من هر وقت به موضوع جدیدی بر می‌خورم، دفترچه کوچکی را برای آن کنار می‌گذارم و در موردش می‌نویسم. آن دفترچه همیشه در کیفم هست و هر جا مطلب جدیدی ببینم یا بخوانم به آن اضافه می‌کنم. پس از مدتی، مرور این دفترچه و کنار هم قرار دادن آموخته‌های پراکنده، نظم خوبی در ذهن ایجاد می‌کند. حجم و تعداد مطالبی هم که نوشته‌ام به من نشان می‌دهد که تا چه حد با قطعیت می‌توانم در آن حوزه اظهار نظر کنم.

الان که این مطلب را می‌نویسم، دو دفترچه در کیفم دارم. یکی در مورد استراتژی محتوا که فکر می‌کنم بیش از صد صفحه دستنوشته و یادداشت از حدود پنجاه منبع مختلف است و دیگری دفترچه‌ای در رابطه‌ با برنامه‌های ریفرال و پاداش‌های ارجاع مشتری‌های جدیدی که بیست صفحه مطلب است تنها از دو منبع٫ این دفترچه به من یادآوری می‌کند که اگر جایی در مورد برنامه‌های ریفرال صحبت شد و به من گفتند که با آن آشنایی داری؟‌ بگویم: نه. بهتر است نظر ندهم تا اینکه نظری بدهم که تنها بر دو منبع متکی باشد. به رغم استفاده از انواع ابزارهای مدرن مانند Onenote و Evernote و سایر ابزارهای مشابه، به نظر می‌آید که هنوز، نوشتن می‌تواند اثربخش‌تر باشد. تحقیقی در این مورد را در متمم منتشر کرده‌ایم.

* حرکت به سمت مطالعه مقاله‌های طولانی می‌تواند استراتژی مناسب دیگری باشد. قطعاً این سلیقه‌ای است. اما من اگر ببینم مقاله‌ای کوتاه است، بدون خواندن، از روی آن عبور می‌کنم. مگر اینکه قطعه شعری یا لطیفه‌ای یا چیزی از این دست باشد. احساسم این است که مطلب کوتاه، چند پیش فرض را در ذهنم ایجاد می‌کند و اگر فرصت نکنم که همان زمان، بیشتر جستجو کنم و بیشتر بخوانم، ممکن است خطرات یک جمله ناقص در ذهنم،‌ از ندانستن آن مفهوم بیشتر باشد.

* علم الرجال هم ماجرای مهم دیگری در یادگیری سازمان یافته است. علم الرجال را اهل حوزه به عنوان دانشی مهم می‌شناسند. اینکه اهل روایت در تاریخ چه کسانی بوده‌اند و هر کدام که ویژگی‌هایی داشته‌اند و حرف‌هایشان تا چه حد سندیت داشته و روایت‌های مجعول در حرف‌های کدام راوی بیشتر است و کدام راوی مستندتر حرف می‌زند و …

باور معروفی وجود دارد که می‌گویند باید به حرف نگاه کرد و نه گوینده حرف. این حرف کاملاً درست است. اما یادمان باشد که جایگاه اصلی این حرف در حوزه سیاست و سیاسی کاری است. می‌گویند سازمان سیاسی سازمانی است که اعضای آن، قبل از گوش دادن حرف، به گوینده نگاه کنند. چون مدیر فلان بخش است هر چه می‌گوید حتماً درست است و چون مدیر این دپارتمان است هر چه می‌گوید غلط است. همیشه مدیران را از ایجاد فضای سیاسی به حذر داشته‌اند و گفته‌اند که کمک کنید که حرف‌ها مستقل از صاحبان آن حرف‌ها شنیده و ارزیابی شوند. این حرف در فضای رسانه هم درست است. واقعیت این است که حتی حتی حتی، کیهان هم ممکن است بالاخره یک روز، شاید، حرف درستی بزند. من نمی‌توانم بگویم چون کیهان است قبل از خواندن، میگویم که غرض ورزی دارد و چون شرق است قبل از خواندن حدس می‌زنم که علمی است.

اما هنگامی که بحث به یادگیری سازمان یافته می‌رسد، ماجرا فرق می‌کند. اگر من در حوزه‌ی مدیریت درس می‌خوانم باید به خاطر داشته باشم که کسی مثل پورتر، در هاروارد فعال است و سابقه‌ی کارش هم تمرکز خاصی بر صنایع عظیم مانند خودرو و صنایع وابسته داشته. همه‌ی اینها نهایتاً او را به سمت نوعی نگاه ثبات نگر در استراتژی می‌برد. قطعاً نگاه پورتر در تحلیل یک سازمان، با استادی که در اسلون وابسته به MIT درس می‌دهد و سر کلاسش دانشجویانی با پس زمینه‌ی مهندسی نشسته‌اند و حل معادلات، یکی از جذابیت‌های کار آنان است تفاوت می‌کند. تفاوت به معنای درستی و نادرستی نیست. بلکه تفاوت‌ها به درک بهتر نظریه پردازان، به طبقه‌بندی ذهنی بهتر حرف‌های آنها و به یادگیری اثربخش‌تر کمک می‌کند.

از یادگیری سازمان یافته بیشتر می‌توان گفت  و از یادگیری چریکی بیشتر می‌توان نالید. اگر این تنها نوشته‌ای است که از من خوانده‌اید و الان آماده نظر دادن و قضاوت هستید، احتمالاً مصداقی از همان چریک‌هایی هستید که من از آنها می‌ترسم. اگر ده‌ها مطلب دیگر را خوانده‌اید و شغل من و سوابق من را جستجو کرده‌اید و دو سه کتاب از من را خوانده و ده بیست ساعت از حرف‌های من را شنیده‌اید، احتمالاً مصداقی از کسانی هستید که به صورت سازمان یافته، به میدان یادگیری می‌روند.

چه کنیم که البته بی حوصلگی امروز، چریک پرور است. چریک‌هایی که جنگیدن عادت آنهاست و پیروزی، چندان دغدغه‌شان نیست. آنها می‌خواهند به عنوان یک چریک بمیرند در میدان جنگ و زیر گلوله. نه در بستر آرامش، حاصل از سالها تلاش و مجاهدت!

عليرضااكبرآبادي بازدید : 81 جمعه 19 دی 1393 نظرات (0)

در داستان‌ها و افسانه‌های قدیمی ملل مختلف، بسیار نقل شده که کاروانی در عبور از بیابانی بزرگ، با زمینی درخشان مواجه می‌شوند و می‌بینند که همه جا از الماس پوشیده شده. هر کس به قدر توان خود از آن الماس‌ها برمی‌دارد و سرزمین را ترک می‌کنند. پایان این نوع داستان‌ها معمولاً چنین است که عده‌ای، زیر فشار بار زیادی که برداشته‌اند می‌میرند و عده ای دیگر، از حسرت و اندوه اینکه چرا بیشتر برنداشته‌اند، دق می‌کنند و جان می‌سپارند!

به نظر می‌رسد برای بسیاری از ما، تلاش برای یادگیری چیزی شبیه جستجوی سرزمین الماس است. به دنبال «یادگیری خالص و فشرده» هستیم. سرزمینی از الماس که عصاره دانش و تجربه انسانی در آن روی زمین ریخته باشد. البته باید پذیرفت که محدودیت زمان و شتابزدگی اجتناب ناپذیر عصر جدید هم، چنین رویکردی را تشویق و ترویج می‌کند.

این مسئله ویژگی فرهنگ ما نیست. روندی است که در دنیا هم مشاهده می‌شود. به همین دلیل است که عصر جدید، عصر فهرست‌ها و خلاصه‌ها و مرورهای کوتاه است:

فهرست پنجاه کار که هر روز باید انجام دهیم

فهرست هفت اشتباه که نباید انجام دهیم

فهرست ده کتاب که باید بخوانیم

فهرست بیست و پنج نکته مهم زندگی

خلاصه کتاب بازاریابی کاتلر

خلاصه کتاب در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست

منتخب کلام بزرگان

هفتاد نکته که هر مدیری باید بداند

سی نکته که هر مادری باید رعایت کند

چنین روشی، شاید نکاتی را در خاطر ما ماندگار کند، اما عموماً به تغییر رفتار منتهی نمی‌شود. ذهن به همان اندازه که در «به خاطر سپردن» سریع عمل می‌کند، مکانیزم‌های شناختی‌اش برای «یاد  گرفتن» بسیار کند و پیچیده است.

چنین است که مثلاً همه می‌گوییم فلانی خودخواه است. خودخواهی را به عنوان صفتی مذموم و منفی به کار می‌بریم،‌ اما مدتی دیگر، همان صفت در رفتار خودمان هم پدیدار می‌شود. از سوی دیگر، در شرایط دیگری که اتفاقاً باید خودخواه باشیم، منافع خودمان را به نفع منافع دیگری کنار می‌گذاریم و احساس قهرمانی می‌کنیم. و دیری نمی‌گذرد که می‌فهمیم «قربانی» بوده‌ایم و نه «قهرمان». ما کلمه خودخواهی را بلد بوده ایم اما هرگز مفهوم خودخواهی و جوانب مختلف آن را نفهمیده بودیم.

قبلاً نوشته‌ای داشتم به نام «واژه‌های مقدس و نتایج نامقدس». آنجا توضیح دادم که شناخت سطحی از مفاهیم، تا چه حد می‌تواند ما را به بیراهه ببرد. جای دیگری هم در یکی از شبکه‌های اجتماعی به یکی از دوستان که می‌گفت «هرگز نباید قضاوت کنیم» توضیح دادم که دوست نازنینم. تو نمی‌فهمی که چه می‌گویی و اگر چه این واژه‌ها فارسی است اما برای تو که آنها را بر زبان می‌رانی، از کلمات یک زبان منقرض شده در آمریکای جنوبی هم بیگانه‌تر است!

مگر می‌شود قضاوت نکرد؟ ما هر لحظه در حال قضاوتیم. همین الان که شما این پاراگراف از متن من را می‌خوانید قضاوت کرده‌اید. چون در پایان پاراگراف قبلی، روی نوشته‌ی من ارزش گذاری کرده‌اید که آیا به خواندش می‌ارزد یا خیر؟ در عبور از هر سطر به سطر دیگر قضاوت می‌کنیم. همین الان که این سایت روبروی شما باز است و سایت دیگری بسته است، قضاوت کرده‌ایم. کسی که زیر یک نوشته در شبکه‌های اجتماعی لایک می‌زند، قضاوت کرده است. آنهم که نمی‌زند، قضاوت کرده است.

قضاوت، چارچوب دارد. هزینه دارد. الگوی ارزشی دارد. زمان بهینه دارد. فضای مناسب دارد. افق زمانی دارد. افق مکانی دارد. افق تاریخی دارد. افق تخصصی دارد. افق منافع دارد. افق مواضع دارد. قضاوت می‌تواند ناشی از سایه‌های روحی باشد می‌تواند نباشد. می‌تواند ناشی از عقده‌ها باشد می‌تواند نباشد. می‌تواند ناشی از خیرخواهی باشد و می‌تواند نباشد. گاهی قضاوت کردن خیانت در حق دیگران است و گاهی قضاوت نکردن تجاوز به حقوق آنها.

همین داستان قضاوت را اگر بخواهیم بنویسیم برای آدم بیسوادی مثل من، روایتی بیش از پانصد صفحه است و می‌دانم که آنها که اهل دانش هستند هزاران صفحه در موردش می‌نویسند. اما چه کنیم از آن شتاب زدگی یادگیری و ما که به دنبال الماس‌های دانش هستیم. تجربه هایی که دیگری در فشار روزگار و در گرماگرم سختی‌ها و دشواری‌ها کسب کرده باشد و امروز آن جان سوخته و زغال شده،‌ در فشار و گرمای سوزناک تجربه‌های زندگی، الماسی گرانقدر باشد و در دستان ما قرار گیرد.

بی دلیل نیست که نیلز بور گفته است: خلاف یک حقیقت ساده، یک اشتباه احمقانه است و خلاف یک حقیقت عمیق، یک حقیقت عمیق دیگر.

حقایق عمیق، آنقدر اما و اگرها دارند و آنقدر تعاریف مفاهیم و واژه‌ها را در خود پنهان کرده‌اند، آنقدر لایه‌های متعدد و پیچیده دارند، آنقدر تعامل عوامل متعدد در آنها زیاد است که معکوس آنها هم به همان اندازه درست در می‌آید.

اگر به ما بگویند سه ضربدر چهار می‌شود دوازده. خلاف آن یک جمله احمقانه است. اما اگر بگویند گاهی زخم‌هایی در زندگی بر پیکرت می‌نشیند که دیگر نمی‌گذارد بایستی و راه بروی، معکوسش هم درست است. گاهی تنها انگیزه‌ی ما از ایستادن و راه رفتن،‌ مداوای زخم‌هایی است که بر پیکرمان نشسته است.

ما اگر می‌خواهیم اهل فکر باشیم، باید باید باید وقت بگذاریم. باید بپذیریم که دانش و آموزش، هرگز و هیچ جا سرزمین الماسی نداشته است. آنچه هست معدنی از طلاست. باید تلاش کرد و وقت گذاشت و معدن را شکافت. باید سنگ‌های معدن را به شکل ناخالص استخراج کرد. باید تک تک آنها را فرآوری کرد. وقت گذاشت. شبها و روزها را صرف آن کرد و سپس رگه‌ای از طلا را یافت و به درخشش آن خیره شد. دنیا در هیچ جا برای هیچکس، شمش طلای طبیعی پنهان نکرده است و این یک واقعیت انکارناپذیر است.

قضاوت کردن و قضاوت نکردن، چیزی نیست که از طریق نوشته یک وبلاگ یا یک پست اینستاگرام آموخته شود. باید یک هفته نشست. هر شب رمان تام جونز هنری فیلدینگ را خواند. وقتی کتاب به انتها رسید و بسته شد، یک جمله در ذهن می‌ماند و آن، ماجرای شگفت انگیز قضاوت و تاثیر آن بر زندگی انسانهاست.

برای اینکه گذشته مردم را معیار قضاوت در مورد امروزشان قرار ندهیم، یک جمله و توصیه کمک نمی‌کند. حتی تعریف کردن ماجرای طولانی بینوایان و ژان والژان هم کمک نمی‌کند. باید شبها تا صبح بیدار ماند و بینوایان را خواند و ژاور را دید و از او – که نماد تمام مردم جامعه‌ای هستند که نمی‌گذارند گذشته‌ات را فراموش کنی- متنفر شد. اما باز هم کافی نیست. باید به آخرین صفحه برسی. بالای گور ژان والژان بنشینی. به سنگ بدون نوشته‌ای که در میان علف‌ها گم شده و باد و باران، رنگ و رویش را برده نگاه کنی. قطره‌ی اشکی بریزی و بیاموزی که «انسانها را باید از گذشته آنها تفکیک کرد».

آن روز است که اگر جمله اسکار وایلد را دیدی که می‌گوید: هر قدیسی گذشته‌ای و هر گنهکاری آینده‌ای دارد، می‌توانی بفهمی و ساعت‌ها با آن مست شوی.

جملات قصار خوبند. اما برای کسی که یک اندیشمند را با تمام وجود بشناسد یا کتابی را با جان و دل خوانده باشد و سپس، دیدن یک جمله‌ی کوتاه، همه‌ی آموخته‌هایش را برایش دوباره زنده کند. اما یادگیری از طریق جملات قصار، یک انتظار ساده اندیشانه است.

وقتی نیچه می‌گوید: «آن کس که پرنده نیست، بر پرتگاه‌ها لانه نمی‌سازد» نمی‌توانی با عکس و منظره و رسم الخط و کار گرافیکی، این جمله را برای مخاطب تفهیم کنی. باید چنین گفت زرتشت را خوانده باشی و زیست کرده باشی. باید به همراه زرتشت نیچه از کوه پایین آمده باشی. باید همکلام عقاب او شده باشی. باید همراهش بر پای وعظ واعظان مرگ نشسته باشی. آن وقت، این جمله، دنیایی را برایت تداعی می‌کند. در غیر این صورت، هیچ چیز نیست جز جمله‌ای زیبا که خواندش تمرینی برای ماهیچه های زبان است و دیدنش، استراحتی برای عصب‌های چشم.

به همین خاطر است که من همیشه در شبکه‌های اجتماعی از بحث کردن فرار می‌کنم. دلیلش این نیست که بحث کردن و فکر کردن و جدال فکری را دوست ندارم. دلیلش این نیست که نمی‌خواهم مسائل را از دیدگاه فرد دیگری که به شکل دیگری فکر می‌کند ببینم. دلیلش این است که کسی که بحث کردنش را به محیط فیس بوک و اینستاگرام و توییتر می‌برد، «اهل فکر» نیست. آمده است حرفی بزند و برود. آمده است که بگوید هست. بگوید زنده است. بگوید حرف دارد. آمده است که از «فکر کردن» فرار کند و به «حرف زدن» بپردازد. همین است که اگر چه همیشه در شبکه‌های اجتماعی فعال بوده‌ام، اما هر وقت حرفی داشته ام که برایم مهم بوده، آمده‌ام و اینجا نوشته‌ام. پرانرژی ترین وقت هفته را برای خواندن حرفها و کامنت‌های دوستانم در اینجا گذاشته‌ام. چون اینها «طرحی از یک زندگی» نیست، بلکه «خود زندگی» است.

سالهاست که در خواندن یک کتاب، به دنبال یک تک جمله می‌گردم که وقتی آن را کنار گذاشتم در ذهنم بماند. در یک کلاس یا سمینار، به دنبال یک ایده یا یک حرف تازه هستم و نه بیشتر. مقاله می‌خوانم و می‌دانم که در انتهایش تنها یک جمله برایم باقی خواهد ماند و شاید آن جمله هم باقی نماند. تعجب می‌کنم وقتی کسی مطلبی را می‌خواند یا کتابی را ورق می‌زند و یا پای حرف کسی می‌نشیند و می‌گوید: اکثر حرف‌ها تکراری بود!

معلوم است که اکثر حرف‌ها تکراریست. ما به جستجوی سرزمین الماس نیامده‌ایم. ما به جستجوی رگه‌هایی از طلا، در معدنی از سنگ و گل می‌گردیم. هر حرفی، هر محفلی، هر کتابی و هر انسانی، یک پیام و حداکثر یک پیام برای ما دارد. آن پیام در قالب بحث و شعر و داستان و به هزار لباس، بیان می‌شود. اما پیام یکی است.

طه حجازی، معلم ادبیاتم در دانشگاه می‌گفت: کلاس استاد که تمام شد، جزوه‌ها را ببند. آنها را کناری بگذار و در یک برگ کوچک، خلاصه‌ی کلاس را در یک جمله بنویس٫ همه‌ی کلاس همین یک جمله بوده که البته برای فهمیدن و شنیدنش شاید باید ماه‌ها می‌آمدی و می‌رفتی.

آموختن، جستجوی رگه‌های طلاست. شتابزدگی ما را به استفاده از بدلیجات وسوسه می‌کند. بدلیجات درشت و پرزرق و برق هستند. اما کمی که نزدیک می‌شوی، تهی بودن برق آنها و فریبنده بودنشان، حال تو را بد می‌کند

عليرضااكبرآبادي بازدید : 93 جمعه 19 دی 1393 نظرات (0)

ین نوشته سومین نوشته از سلسله نوشته‌های قوانین یادگیری من است. نوشته‌ی اول مقدمه‌ای ظاهراً نامربوط بود و نوشته دوم، درباره‌ی ذهن مصداق یاب. این بار می‌خواهم راجع به مفهومی بنویسم که به شکل‌های مختلف در قالب کامنت‌ها و بحث‌ها در نوشته‌های خودم و در رسانه‌های عمومی مطرح کرده‌ام. اما به هر حال، دست باز من در اینجا باعث می‌شود راحت‌تر و بدون حذف و اضافه‌های غیرضروری بنویسم.

قوانین یادگیری من

چند سال پیش، در پایان یک دوره MBA یک ساله، دانشجویی پیش من آمد و گفت: «الحمدلله. هر چه را در این دوره MBA‌ به ما گفتند، من دیدم که ما دقیقاً به صورت کامل اجرا می‌کرده‌ایم. فقط اسمش را نمی‌دانستیم».

شنیدن این حرف برای من خیلی عجیب بود. هم از آن جهت که در یک دوره‌ی یک ساله، اساساً اساتید و مدرسان متعددی می‌آیند و به صورت طبیعی – که ویژگی علوم انسانی است- بارها حرف و نظر یکدیگر را نقض می‌کنند. و هم از آن جهت که حتی در یک درس واحد هم این تعارض‌ها وجود دارد. مگر می‌شود استراتژی بخوانی و پورتر و مینتزبرگ و دیوید و گرنت را بشناسی و همه‌‌ی اختلاف نظر‌های آنها را ببینی، بعد هم بگویی الحمدلله من مطابق همه‌ی آنها رفتار می‌کردم؟!

این حرف را در پایان جلسات طولانی آموزش مذاکره هم گاهی شنیده‌ام. که خوشبختانه دقیقاً همه‌ی آن چیزی را که من رفتار می‌کنم، شما امروز گفتید و خیالم راحت شد که بر اساس اصول علمی، مذاکره می‌کنم!

واقعیت بسیار ساده است. آن کسی که می‌گوید دوره یکساله دقیقاً مطابق ذهنیت او بوده، هر آنچه را که برخلاف باورها و ذهنیتش بوده به کناری ریخته است و الان یکی دو مثال از تمام آن یکسال در ذهن دارد که دقیقاً در کارش اجرا کرده. همین ماجرا در مورد دانشجوی درس مذاکره‌ی من هم صادق است.

این همان خطایی است که به آن Confirmation Bias یا خطای تایید خود می‌گویند که مطلبی هم در مورد آن در متمم منتشر شد. به همین دلیل است که اگر کسی دین را در نشانه‌های بیرونی و قشری آن جستجو کند، با این پدیده مواجه می‌شود که دینداران با دیدن آنانکه شفا می‌یابند دیندارتر و بی‌دین‌ها با دیدن آنها که شفا نمی‌یابند،‌ بی‌دین‌تر می‌شوند! یا اینکه مومنان به کمونیسم با دیدن اقتصاد سرمایه‌داری کمونیست‌تر و معتقدان سرمایه‌داری با دیدن اوضاع کمونیست‌ها، به باور پیشین خود معتقدتر می‌شوند.

در نهایت آنچه به آن باور داریم و از آن دفاع می‌کنیم و در روج و جان ما نفوذ می‌کند،‌ بیشتر از اینکه ناشی از یک مکانیزم استدلال منطقی باشد، ناشی از یک مکانیزم روانی با هدف حفظ آرامش و امنیت ذهنی است.

به نظر می‌رسد تغییر باورهای عمیق،‌ پیچیده‌ترین شکل یادگیری است و آخرین مرتبه‌ی انسانیت. آن چیزی که من اینجا دغدغه‌اش را دارم،‌ مصداقی ساده‌تر از یادگیری است. ارزش قائل شدن برای اطلاعات و داده‌هایی که با دانسته‌های فعلی ما تضاد دارد.

آنچه اینجا نوشتم به همراه قانون قبلی،‌ تا حدی نگاه مرا به یادگیری نشان می‌دهد. ما عموماً در دانسته‌های خود به دنبال یکپارچگی و همسویی می‌گردیم و در رفتار و دانسته‌های دیگران به دنبال تناقض. اما یادگیری روندی واژگونه را می‌طلبد. اینکه بکوشیم یکپارچگی و همگونی را در گفتار دیگران جستجو کنیم و تعارض را در دانسته‌های خود.

البته یادمان باشد که نداشتن باور مطلق به نگرش خود و تشنه بودن برای جستجوی تضاد و تعارض، وقتی مفید است که طرف مقابل هم به حرف‌های خود به عنوان حرف مطلق باور نداشته باشد. در غیر این صورت، به همان حرف حکیمانه می‌رسیم که بور و راسل و ولتر به شکل‌های مختلف گفته‌اند: مشکل جهان اینجاست که دانایان با تردید حرف می‌زنند و ابلهان با قطعیت اظهار نظر می‌کنند!

اگر موارد بالا را در ذهن داشته باشیم، جستجوی شگفت‌انگیز و ارزشمند در سرزمین تعارض‌ها آغاز می‌شود.

حالا اگر من باورم بر این است که مهاجرت به خارج از کشور، یک خیانت جدی به سرزمین مادری است، به جای اینکه خائنان بیشتری را جستجو کنم، به دنبال کسانی می‌گردم که مهاجرت آنان،‌ باعث شده باشد خدمتی برای کشور انجام شود.

یا اینکه اگر باورم این است که مهاجرت به خارج از کشور، گامی قطعی برای رشد و پیشرفت شخصی است، به دنبال کسانی می‌گردم که مهاجرت کرده اند و رشد نکرده‌اند یا مهاجرت نکرده‌اند و رشد کرده‌اند.

حاصل این نوع یادگیری، نهایتاً در «عدم قطعیت» بروز می‌کند. به همین دلیل است که همواره گفته‌ام و نوشته‌ام که: «معیار یادگیری، نه ساعت است و نه نمره و نه مدرک و نه هزینه و نه صفحات کتاب». معیار یادگیری فقط تعداد تضادها و تعارض‌هایی است که در فرایند یادگیری تجربه می‌کنیم.  وقتی هدف مناظره است، می‌دانی که به جنگ رفته‌ای و هدف یافتن حق نیست، بلکه اثبات ادعای برحق بودن است. اما وقتی هدف یادگیری است، باید نشست و گوش داد و ذهن را در معرض نسیم تعارض قرار داد.

سالهاست پای درس و بحث بزرگان نشسته‌ام و امروز به طور قطع می‌توانم بگویم که تا کنون عبارت «من قبول ندارم…» را در سه دهه‌ی قبل در هیچ کلاس و سمینار و جلسه و پای حرف هیچ استادی بر زبان نیاورده‌ام. معنایش این نیست که هر چه شنیده‌ام قبول داشته‌ام، بلکه مشتاقانه در پی شنیدن حرف‌هایی بوده‌ام که در آن لحظه قبول نداشته باشم تا فرصت بهتری برای اندیشیدن به وجود بیاید.

کم نیستند مدعیان علم و دانشی که صد‌ها کتاب در خانه‌های خود انبار کرده‌اند، اما خوب که نگاه میکنی، همه‌ی این کتابها تکرار یک حرف است و وقتی به کتابخانه‌ی آنها نگاه می‌کنی به جای اینکه باغی از دانش ببینی، جنگل سوخته‌ای از درختان بریده شده را می‌بینی که قربانی شدند تا این فرد یا افراد، ایده‌های ضعیف خود را با افزایش بی‌نتیجه‌ی قطر کتابهایشان، تقویت و تحکیم کنند.

همین است که قبلاً هم نوشتم که باور من بر این است که دانش هم، مانند هر موجود ذی وجود دیگری در عالم هستی، از همزیستی و همبستری دو عنصر متضاد متولد می‌شود و آنها که مدعی هستند بدون پذیرفتن و در آغوش کشیدن ایده‌ها و نگرش‌های مخالف، زایشی وجود خواهد داشت، جز به ارضاء خواسته های نامشروع خود، اشتغال ندارند…

عليرضااكبرآبادي بازدید : 104 جمعه 19 دی 1393 نظرات (0)

خیلی طولانی شده. خیلی. ببخشید. خودم دوباره خوندمش خجالت کشیدم.

در نوشته‌ی قبل خواستم این بحث را شروع کنم که: چرا یاد نمی‌گیریم؟ اما مقدمه چنان طولانی شد که شروع واقعی بحث به این نوشته کشید. به نظر می‌رسد که یادگیری یک مهارت است. هر مهارتی – خواه نواختن موسیقی باشد و خواه صحبت به زبانی دیگر و خواه ساختن صنایع دستی – نیازمند دانستن تعدادی اصول پایه و تمرین کردن روی آن است. هر چیزی که تسلط بر آن، نیازمند تمرین و اجرایی کردن نباشد، از جنس «دانش» است و نه «مهارت».

 

ویژگی دیگر هر مهارتی، فرد محور بودن آن است. وقتی از نواختن یک ساز موسیقی حرف می‌زنیم،‌ بلافاصله می‌گویند: پای درس چه کسی نشسته‌ای؟ اما حوزه‌ی دانش چنین نیست. دانش توسط دانشمندان تولید می‌شود اما مستقل از دانشمندان، معنا و بقا پیدا می‌کند.

به محض اینکه گفتیم «فرد محور»، باید به خاطر داشته باشیم که نتیجه‌ی بعدی آن «سلیقه محور» بودن است.

«نقطه‌ی جوش آب»  و «جدول ضرب اعداد» چیزی از جنس دانش است و نه مهارت. فردمحور نیست (آزمایش‌کننده و آموزش دهنده‌اش مهم نیست) و سلیقه هم در آن جایی ندارد.

اما نقاشی و موسیقی و سایر جنبه‌های هنر، نمونه‌های واضحی از مهارت هستند. نام استاد و سلیقه‌ی استاد در کارهای هنرآموز می‌ماند و به تدریج که تسلط بیشتری بر آن حوزه پیدا کرد، نام خود و سلیقه‌ی خود را هم به آن می‌افزاید.

با این اوصاف،‌ من هم وقتی از مهارت یادگیری می‌گویم، از سلیقه‌ی خودم می‌گویم. سلیقه‌ای که در طول این سالها، از نشستن و کار کردن با کسانی شکل‌گرفته است که هر یک به شیوه‌ای معلمم بوده‌اند.

امروز نمی‌توانم آن معلمان را تفکیک کنم. از شریعتی که تلاش‌های موفق و ناموفق‌اش را برای یاد گرفتن دستاوردهای دنیای توسعه یافته و ورود آنها به فرهنگ کشورم می‌بینم. تا ماریو دوست و همکار از دست رفته‌ام، که تلاشش را برای یاد گرفتن فرهنگ غریبی که نمی‌شناخت اما وادار شده بود در کنار آن زندگی کند می‌دیدم. تا اساتید خوبم در دانشگاه که وقتی از تجربیات و آموخته‌های خودشان می‌گفتند، می‌دیدم که از یک رویداد ساده کاری یا یک مطالعه سنگین علمی، چه چیزهایی را می‌شود یاد گرفت و چه چیزهایی را باید به فراموشی سپرد. از ولتر و لوتر وقتی که به تغییر جامعه‌ی خودشان فکر میکردند. از مولوی، وقتی که رکیک‌ترین واژه‌ها را با هدف یاد دادن و آموزش،‌ به ابزارهایی پاک و مقدس تبدیل می‌کرد تا از سعدی که داستان می‌گفت تا مقاومت مخاطب را در برابر یادگیری کاهش دهد.

look-for-applications-not-exceptions

یکی از شیوه‌های فسادانگیز در تربیت ما، باور به مفهوم «درست بودن مطلق» و تربیت «ذهن غلط یاب و تناقض یاب» است.

ما در درس دیکته، یاد گرفتیم که نمره از بیست شروع می‌شود و با هر اشتباه نمره‌مان کم می‌شود. هیچکس به ما به خاطر دویست و پنجاه لغتی که درست نوشتیم، امتیاز نداد. اما به جای هر غلطی که نوشتیم، نمره‌ای کم شد.

ما در درس ریاضی، برهان خلف را یاد گرفتیم. برای اینکه ثابت کنیم چیزی درست است، فرض می‌کردیم که چنین نباشد و آنقدر ادامه می‌دادیم که به یک تناقض برسیم.

برای ما در کنکور، گزینه درست مهم نبود. فکر کردن به گزینه درست، زمان می‌برد و رقابت چنان تنگاتنگ بود که نمی‌شد به گزینه‌ی درست فکر کرد. این بود که آموختیم به دنبال گزینه‌های اشتباه بگردیم. آنها را حذف کنیم تا تنها یک گزینه بماند. کسی که در کنکور موفق می‌شود،‌ صدها گزینه‌ی نادرست را حذف کرده‌ است! همین! مهارت غلط یابی بیشتر از مهارت حل مسئله می‌توانست موجب موفقیت ما شود.

جانداران دست‌آموزی بودیم که سالها، تربیت شدیم تا به «غلط‌ها» واکنش نشان دهیم. سر، برافراشته و دندان، تیز کرده، آماده باشیم تا «غلط»ها را بیابیم و پیروزمندانه، در نقض گفتار دیگران، نبوغ و هوشمندی را تجربه کنیم.

این جانداران پرورش یافته، وارد گروه بزرگتری شدند که جامعه نام داشت. جایی که هیچ چیز به صورت مطلق درست نیست. تاکید میکنم: هیچ چیز! درست نبودن هم، معنی غلط بودن نمی‌دهد. چون کمتر چیزی به صورت مطلق، نادرست و اشتباه است.

حالا با این نگرش، می‌خواهیم از حرف و رفتار و عقیده دیگران، «یاد بگیریم». بیایید یک مثال را بررسی کنیم.

بحث مهاجرت پیش می‌آید. جایی می‌خوانم: «متوسط هوش کسانی که از یک کشور مهاجرت می‌کنند، بیشتر از کسانی است که در آن کشور می‌مانند».

همان «ذهن غلط یاب» راه می‌افتد و جستجو می‌کند. به دنبال مثال نقض می‌گردد. یاد پسر همسایه می‌افتد که از لحاظ ذهنی تعطیل بود! درس نخواند. دانشگاه نرفت. روابط اجتماعی نمی‌دانست و همه‌ی محل می‌دانستند که او روزی گرسنه و معتاد، در جوی آبی می‌افتد و می‌میرد. اما حالا او در کانادا است. شاید زندگی عجیبی ندارد. اما در جوی آب هم نیست. شاد و خندان است و هر روز،‌ با در و دیوار عکس می‌اندازد و در فیس بوک می‌گذارد و همه‌ی همسایه‌ها را تگ می‌کند!

همین یک مثال کافی است که ادعا نقض شود. اگر مهمانی باشد،‌ حرف گوینده را قطع می‌کنم تا داستان پسر همسایه را بگویم. اگر سایت باشد،‌ باقی متن را رها می‌کنم و به سمت قسمت کامنتها می‌روم تا بیسوادی و نفهمی و کم‌تجربگی و نگرش محدود نویسنده را به سخره بگیرم. اگر شبکه‌های اجتماعی باشد،‌ با سایر همسایگان هماهنگ می‌کنیم و شبانه، به صفحه‌ی گوینده حمله می‌کنیم و فحش می نویسیم. یا مودبانه کامنت می‌گذاریم و تاکید می‌کنیم که «همه‌ی جنبه‌ها دیده نشده است».

حالا احساس خوبی داریم. احساس غرور. احساس فهم. احساس تجربه داشتن. احساس نقد کردن. احساس اینکه من چیزی به حرف گوینده افزودم که او نمی‌دانست یا نمی‌فهمید یا نمی‌خواست بفهمد.

حاصل آن مهمانی،‌ یا مطالعه آن متن، یا حضور در آن شبکه اجتماعی، نوع مدرنی از «ارضاء خود» است و حال عجیبی که در آن شرایط دست می‌دهد. البته حال می‌رود و قال فراموش می‌شود و ساعتی دیگر یا روزی دیگر،‌ به دنبال قربانی جدیدی می‌گردیم.

«ذهن غلط یاب»، این فرصت را از «ذهن مصداق یاب» من گرفت تا با خودم فکر کنم: «چه کسانی را می‌شناسم که به دلیل اینکه از متوسط جامعه خود هوشمندتر بوده‌اند، تحمل شرایط جامعه برایشان سخت بوده و مهاجرت کرده‌اند؟». حتی فرصت نمی‌کنم که به ذهنم بسپارم که: «ممکن است یکی از دلایل مهاجرت، بالاتر بودن قدرت هوش و تحلیل فرد،‌ نسبت به متوسط جامعه‌اش باشد».

عکس ماجرا هم درست است. جایی می‌خوانم که: «مهاجران، کسانی هستند که مسئولیت پذیر نیستند و نمی‌خواهند مسئولیت اصلاح و بهبود جامعه خود را بپذیرند. به کشوری دیگر می‌روند و صورت مسئله را پاک می‌کنند».

«ذهن غلط یاب»، دوباره به سراغ خاطراتش می‌رود. به سراغ دخترخاله‌ی عزیزم که اینجا درس خواند و در فلان سازمان دولتی گزینش نشد. هفته‌ای یک بار هم «ارشاد» می‌شد. او الان در یکی از دانشگاه‌های خوب در دنیای غرب، تحصیل کرده و یک مدیر ارشد در یک مرکز تحقیقاتی است.

دوباره همان ماجرا. اگر مهمانی است حرف را قطع می‌کند و اگر سایت است کامنت می‌نویسد و اگر مقاله است ایمیل می‌زند و اگر شبکه اجتماعی است حمله می‌کند و …

«ذهن غلط یاب» فرصت را از «ذهن مصداق یاب» گرفت تا به خاطر بیاورد که کسانی هم هستند که به سختی‌های اطرافیانشان نیشخند می‌زنند و می‌گویند: این مشکل من نیست. مشکل آنهاست. من پول دارم و وقت دارم و فرصت دارم و می خواهم از حق زندگیم استفاده کنم. دیگرانی بوده‌اند که قرنها در نقاط دیگر جهان،‌ نهال رفاه و توسعه را کاشته‌اند و من به جای عرق ریختن در این بیابان، ترجیح می‌دهم در سایه‌ی آن نهال استراحت و زندگی کنم.

این است که فرصت نمی‌کنم به ذهن بسپارم که: «ممکن است یکی از انگیزه‌های انسانها برای مهاجرت، عدم احساس مسئولیت نسبت به اطرافیان باشد».

این انسان غلط یاب،‌ سالها زندگی کرده است. سالها کتاب خوانده. درس خوانده. دکتر شده! مهندس شده! مدیر شده! عروس دارد. داماد دارد. کارمند دارد. خوب حرف می‌زند. اما…

وقتی حرف‌ می‌زند، اگر صدا و تصویر را بگیرند و متن تحلیل‌هایش را بدهند، احساس می‌کنی حرف‌های مسافر کج فهم و کم سواد و خسته‌ی یک تاکسی است که ترجیح داده است خستگی مسیر طولانی سفر درونشهری را، به قیمت حرف‌های پوچ و لغو و بی‌معنی، کمتر کرده و به فراموشی بسپارد.

او هیچ کار خاصی نکرده است. هیچ حرف جدیدی نزده است. دنیا، از روزی که او واردش شده تا امروز که آن را ترک می‌کند، هیچ تغییر مثبتی را،‌ هر چند کوچک، به واسطه‌ی حضور او تجربه نکرده است. او یک «منتقد حرفه‌ای» است. امروز می‌تواند از اوباما تا روحانی را در مسیر پنج دقیقه‌ای ولیعصر تا هفت‌تیر نقد کند. کیارستمی و حاتمی‌کیا و سالها سوابق و زحماتشان را، در یک گفتگوی یک ساعته، نقد کند.

خطر اصلی این شیوه، در این است که آنکس که با «کشف تناقض» ارضا می‌شود،‌ جدای از اینکه آموخته جدیدی نداشته، به سرعت لذت کشف قبلی را فراموش می‌کند و باید به دنبال تناقض بعدی بگردد. اما آنکس که با «کشف مصداق» خوشحال می‌شود، همیشه و همه جا می‌تواند لذت یادگیری را تجربه کند.

سالها پیش، در کلاس مذاکره با یکی از دوستان نزدیکم نشسته بودیم. معلم جمله‌ای را گفت که شما هم بعدها از من بارها و بارها شنیده‌اید. او گفت: «خلاصه‌ی تجربه‌ی تمام سالهای مذاکره‌ی من، این بوده است که آن امتیازهایی را که با سکوت می‌توان گرفت هرگز با حرف زدن و موضع‌گیری صریح نمی‌توان به دست آورد».

من در ذهن خودم به دنبال مثال‌هایی در زندگی خودم و اطرافیانم گشتم که سکوت، اثربخش بوده باشد. چند مورد به ذهنم رسید. دوست کناری من – که هنوز هم با هم دوست هستیم – به من گفت: «محمدرضا! مزخرف میگه. من همین پارسال که حقوقم رو بر خلاف بقیه اضافه نکردند هیچی به مدیرمون نگفتم. امسال هم که حقوق همه اضافه شد باز حقوق من اضافه نشد. سکوت کردم، بدبخت شدم!».

او اجازه گرفت. حرف معلم را قطع کرد و دو مثال مختلف مطرح کرد که نقض نظر معلم بود. هنوز هم که هنوز است، با هم که می‌نشینیم مثالهای دیگری می‌زند که «خاک بر سر فلانی! اینجا هم که سکوت کردیم بدبخت شدیم. دلم می‌خواد یک بار توی خیابون ببینمش. بزنم توی گوشش!».

من اما در آن کلاس همزمان دو درس را یاد گرفتم.

درس اول: «سکوت کردن در مذاکره می‌تواند امتیازهای زیادی برای ما کسب کند».

درس دوم: «سکوت کردن در مذاکره میتواند باعث شود که امتیازهای زیادی از دست بدهیم».

برای هر درس چند مثال هم شنیدم. برخی از معلم. برخی از دوستم.

الان هر وقت در مذاکره امتیاز می‌خواهم، به خودم می‌گویم: دو راه دارم. یا باید سکوت کنم یا باید حرف بزنم و اعتراض کنم. برای هر کدام هم ده‌ها مثال و خاطره و مصداق بلدم و از روی آنها می‌توانم حدس بزنم کدام گزینه، مناسب این مذاکره است.

شانس من برای کسب امتیار در مذاکره، از معلمم بیشتر است. او فقط یک گزینه پیش رویش داشت (سکوت)

شانسم از دوستم هم بیشتر است. او هم فقط یک گزینه می‌دانست (حرف زدن و اعتراض).

من هر روز در هر مذاکره‌ای، مصداقی برای یکی از دو درس بالا پیدا میکنم و بیشتر یاد می‌گیرم. و دوستم، هر روز، مثال نقض دیگری می‌بیند. چیزی که بیشتر او را عصبی می‌کند و مشتاق تا معلم آن سالها را ببیند و …

عليرضااكبرآبادي بازدید : 100 جمعه 19 دی 1393 نظرات (0)

مقدمه منهای یک: از بس که نوشته‌ام خسته شده‌ام. اما باز هم چون ظاهراً تعداد کسانی که هنوز نفهمیده‌اند و به نظر نمی‌آید که هرگز بفهمند، زیاد است، باید تکرار کنم آنچه اینجا می‌نویسم نظرات شخصی بنده است و هیچ ارزش دیگری ندارد!

مقدمه صفر: دیروز در هواپیما – وقتی که از ابزارهای ارتباطی و دوستان و آشنایان منفصل می‌شوم و فرصتی برای فکر کردن پیدا می‌شود – با خودم فکر می‌کردم که جایی که امروز هستم حاصل کدام ویژگی‌های من است و اگر جای بهتری نیستم، حاصل کدام ویژگی‌هاست. فهرست بلندبالایی نوشتم.

ویژگی‌های بد زیاد داشتم. مثلاً ترس از فرایند‌های طولانی اداری. من اصلاً از فرم و نامه و رفتن از این اتاق به آن اتاق می‌ترسم. به خاطر این هم، خیلی ضرر کرده‌ام. حاضر نشده‌ام بروکراسی دنیا را بفهمم.

یادم می‌آید که قدیم‌ها چند بار برای استخدام به شرکت‌های خیلی معتبر رفتم و شرایط استخدام آنها را هم داشتم. اما وقتی دیدم که فرم استخدام طولانی است و یک عالمه سوال و تست و … آنجاست، خیلی آرام به بهانه‌ای، بیرون آمدم و هرگز به آنجا برنگشتم. ویزا گرفتن را هرگز دوست نداشته‌ام. هر وقت رابطه‌ام با سفارتی خوب بوده و خودشان کمک کرده‌اند و ویزا صادر کرده‌اند تشکر کرده‌ام و گرفته‌ام. اما هر وقت باید می‌رفتم و چند صفحه فرم پر می‌کردم و گردن کنار سفارت کج می‌کردم، کلاً از مسافرت به آن کشور صرف نظر کرده‌ام. کشورهای متعددی در دنیا هست که می‌توانستم بروم و دوست دارم بروم و آرزو دارم بروم، اما چون فرم طولانی دارد و بعدش هم باید مراجعه حضوری داشته باشم و در صف بایستم، نرفته‌ام! وام هم به همین دلیل نگرفته‌ام و هزار کار دیگر که می‌شد انجام بدهم و نداده‌ام!

فکر می‌کنم اگر خداوند در ورودی بهشت، یک فرم چهار صفحه‌ای ثبت مشخصات بگذارد، خودم بدون فوت وقت، مسیر جهنم را انتخاب می‌کنم! (همین یک آی دی بپرسند و یک پسوورد. راهمان بدهند. مگر چه می‌شود؟!). شناخت من از بندگان خداوند مرا به این نتیجه رسانده که اگر آن دنیا هم مثل این دنیا باشد، احتمالاً بهشت فرایند پیچیده‌ای دارد. فرم‌های طولانی. قواعد خاص پر کردن. رسم‌الخط خاصی که اگر اشتباه کنیم پذیرش نمی‌شویم و هزار پیچیدگی دیگر. فکر می‌کنم جهنم باید راحت‌تر باشد.

یک مقدمه‌ی صفر دیگر: ویژگی دیگری که خیلی در پیشرفت زندگی من نقش داشته، انتقادناپذیری است. خیلی خوشحالم که هرگز انتقاد هیچکس و اساساً نظر مردم را جدی نمی‌گیرم.

بر این باورم که کسی که حرف همه‌ی مردم را جدی بگیرد،‌ به همان جایی می‌رسد که همه‌ی مردم رسیده‌اند: هیچ جا!

باید تا هجده سالگی درس بخواند و معدل بالا بیاورد. تا مردم در مهمانی‌ها به او لبخند بزنند و خوشحال شوند.

باید به بهترین دانشگاه و بهترین رشته برود تا مردم به او لبخند بزنند و خوشحال شوند و او هم احساس پیشرفت کند.

باید ازدواج کند. تا مردم بگویند زندگی خانوادگی خوبی دارد و به او لبخند بزنند و خوشحال شوند و او هم حالش خوب باشد.

باید هر روز به موقع سر کار برود و به موقع به خانه بیاید تا مردم بگویند زندگی متعادلی دارد و لبخند بزنند و …

باید فرزنددار شود. تا مردم بگویند که کانون خانواده‌ی آنها گرم است و یک خانواده‌ای دارند که همه حسرتش را می‌خورند.

و حالا خودش، با حسرت بنشیند و در ذهنش،‌ از روزهای خوب و زندگی خوب، فانتزی بسازد و به مردم لبخند بزند!

احتمالاً همان «مردم» که الان نوشته من را می‌خوانند، می‌گویند: اینطوری که پیشرفت نمی‌کنی! اینطوری که رشد نمی‌کنی و اصلاح نمی‌شوی! و من هم همیشه جوابم این است که اصلاح شده و رشد کرده و پیشرفت‌ کرده‌ی شما را دیده‌ام. ارزانی خودتان. من همین نوع اصلاح نشده و پیشرفت نکرده‌ و رشد نکرده‌ی خودم را ترجیح می‌دهم!

بر این باورم که همه‌ی بزرگانی که در تاریخ تحولی ایجاد کرده‌اند،‌ مردم را به هیچ چیز حساب نمی‌کرده‌اند! آنقدر ادامه داده‌اند تا مردم مجبور شده‌اند آنها را به چیزی حساب کنند.

نیوتون تمام آن سالها که در خانه‌اش کیمیاگری می‌کرد و مردم به او می‌خندیدند، هیچکس را جدی نگرفت. کیمیاگری ساده‌اندیشی بود و رفتارش بی‌نتیجه. اما در حاشیه‌ی همان کارها بود که تصادفاً فرمول‌های امروز او هم خلق شدند.

بعید است زمانی که ادیسون برای هزارمین بار تلاش می‌کرد چیزی شبیه لامپ بسازد،‌ مردم او را تشویق کرده باشند. احتمالاً همه گفته‌اند او احمق است و او به کار خود ادامه داده است.

بعید است وقتی دکتر حسابی شبانه‌روزی درس می‌خواند و مطالعه می‌کرد، بقیه تشویقش کرده باشند. احتمالاً برایش از «تعادل در زندگی» گفته‌اند و اینکه یک مدرک تحصیلی کافی است و بقیه‌اش را صرف زندگی‌ روزمره‌ات و بهبود وضع مالی‌ات کن.

بعید است این نسل دانشگاه رها کرده‌ای که دنیای فن‌آوری امروز را خلق کرده‌اند، در زمان ترک دانشگاه، با تشویق مردم مواجه شده باشند!

آنهایی که مردم را جدی گرفته‌اند جوانان خوبی شده‌اند که اگر پسر هستند فقط به درد «دامادی» می‌خورده‌اند و اگر دختر هستند، «عروسی» شده‌اند که افتخار تمام فامیل‌ هستند و احتمالاً کارکرد اصلی‌شان در عالم هستی، «عروسی و دامادی کردن» است!

مقدمه اول – در میان مهارت‌ها و ویژگی‌های مثبت خودم، «فکر می‌کنم» مهارت یادگیری یکی از مهم‌ترین‌ها باشد. احتمالاً می‌گویید کسی که «انتقادناپذیری» را افتخار خودش می‌داند،‌ با اولین مفهوم یادگیری که بازخورد است، مشکل دارد. پس چگونه می‌شود یاد بگیرد؟

مقدمه‌ام طولانی شد،‌ در آینده نزدیک راجع به مهارت یادگیری (آنطور که من می‌فهمم) بیشتر می‌نویسم.

منبع:http://www.shabanali.com/ms/?p=4676

 

 

عليرضااكبرآبادي بازدید : 120 شنبه 22 آذر 1393 نظرات (0)

موضوع: مديريت منابع انساني

 

در ادبيات نوين مديريت، مديريت سرمايه هاي انساني از جمله مفاهيمي است كه بيشترين سهم را به خود اختصاص داده است ،شايد دليل اهميتش نيز به مهم بودن سرمايه انساني بستگي داشته باشد. زيرا سرمايه هاي انساني در بين ساير سرمايه ها از ارزش و اهميت ويژه اي برخوردار مي باشد. سرمايه انساني تنها سرمايه اي است كه با مصرف علاوه بر اينكه كاهش نمي يابد بلكه بر اساس تجاربي كه كسب مي نمايد اثر فزايندگي نيز خواهد داشت.

 

مزيت ديگر سرمايه هاي انساني بر ساير سرمايه هاي سازمان اين است كه استفاده و بكارگيري ساير سرمايه ها بستگي به سرمايه هاي انساني دارد بهترين و با ارزشترين سرمايه ها و دارائيها بدون سرمايه انساني قابليت استفاده نخواهد داشت. امروزه مهمترين مزيت رقابتي سازمانها نه در حوزه تجهيزات بلكه در حوزه انسانها است سازمانهايي كه سرمايه هاي فكري و انساني مناسبي داشته باشند در ميدان رقابت نسبت به ساير رقبا برتري خواهند يافت، زيرا سرمايه هاي انساني ارزشمندتر و برتر از هر سرمايه ديگري در سازمانها محسوب مي شوند. سازمانهايي كامروا خواهند بود كه بتوانند از اين سرمايه ها بطور موثر در جاي خود استفاده نمايند و با افزايش انگيزه و توانايي آنها سازمان خود را تعالي بخشند.

 

براي ارتقاي بهره وري سرمايه هاي انساني مكانيزمها و روش هاي مختلفي وجود دارد از قبيل نظام مديريت مشاركتي، نظام پذيرش و بررسي پيشنهادات و غيره به هر ميزان كه مشاركت اين سرمايه در اهداف و وظايف سازماني بيشتر شود ميزان كارايي و اثر بخشي سازماني نيز بهبود خواهد يافت .

 

چرا برخي از جلسات سازماني با سكوت مطلق برگزار مي شود؟ هيچكس اظهار نظر نمي كنند؟ و به بيان ايده ها ونظرات نمي پردازند؟ چرا برخي از كاركنان همواره از مشكلات و نارضايتي ها دم مي زنند ولي بر زبان نمي آورند ؟ دلايل سكوت سازماني چيست؟ آيا سكوت سازماني خوب است يا بد؟ سكوت سازماني چه تاثيري در سازمان دارد؟ چرا با وجود استقرار نظام پيشنهادات در سازمانها، پيشنهاداتی از سوي كاركنان مطرح نمي شود؟

 

سکوت سازمانی (Organizational Silence)‏ پدیده‌ای جديدي است که در آن کارکنان سازمان به دلايل  متفاوت از اظهار نظر در رابطه با  مشكلات سازمان خودداري و امتناع ورزيده وسکوت می‌کنند. سکوت علامتي براي بیماری سازماني محسوب مي شود و مدیران باید عامل اصلي آن را ردیابی و برطرف نمایند. بی توجهی به این موضوع می‌تواند سبب سكون و حتی مرگ سازمان شود.

 

با توجه به نوع انگيزه كاركنان سكوت در سازمانها به 3 دسته زير قبل تقسيم بندي است :

 

۱- سكوت مطيع : انگيزه اين نوع سكوت كناره گيري، تسليم بودن و رضايت دادن به هر چيزي است .

 

۲- سكوت تدافعي : انگيزه اين نوع سكوت خود حفاظتي است يعني علت سكوت كارمند در سازمان ترس است .

 

۳- سكوت دوستانه: انگيزه اين نوع سكوت علاقه به ديگران و ايجاد فرصت براي نشر يك مساعي مي باشد.

 

دلايل سكوت مطيع :

 

۱- باور داشته باشدكه صحبت كردن بي فايده است .

 

۲- از توانايي هاي شخصي خود براي نفوذ در شرايط، نا مطمئن باشند .

 

دلايل سكوت تدافعي :

 

۱- به دليل آشفته شدن افراد

 

۲- ايجاد پيامد هاي منفي براي خود فرد

 

دلايل سكوت دوستانه :

 

۱- سود بردن از نظرات ديگران

۲- خودداری از ارائه اطلاعات به دلايل سري و محرمانه بودن

 

عوامل ایجاد کننده سکوت سازمانی :

 

اما پدیده سکوت سازمانی پدیده ای چند بعدی است و از چند جهت قابل بررسی می باشد. از جمله می توان دلایل و عوامل سکوت سازمانی به شرح زیر دسته بندی نمود:

 

۱-     عوامل مدیریتی

 

۲-     عوامل سازمانی و محیطی

 

۳-     عوامل گروهی

 

۴-     عوامل فردی

 

عوامل مديريتي:

۱- باورهاي ضمنی مديران نسبت به سكوت سازماني

 

۲-  اقدامات مديريتي

۳- سبك رهبري مديريت سازمان

 

۴-ترس از بازخورد منفي

 

۵-تفاوتهاي جمعيت شناختي مابين كاركنان و مديريان

 

۶- ايجاد جو بي اعتمادي و سوء ظن در سازمان

 

عوامل سازماني :

 

۱- سكون شغلي

 

۲- سياستها و ساختارهاي سازماني

 

۳- فقدان مكانيزم باز خورد از پايين به بالا

 

۴- تصميم گيري متمركز

 

عوامل فرهنگی، اجتماعي و گروهي :

 

۱- همنوايي با جمع ( انطباق با گروه )

 

۲- گروه اندیشی

 

۳- اثر بخشي فرهنگ آداب و رسوم خانواده بر نحوه ارتباط فرزندان با بزرگتر ها

 

عوامل فردي :

 

۱- حفظ موقعيت كنوني

 

۲- بي اعتمادي و بد بيني به مدير

 

۳- احساس ناتواني در ايجاد تغيير

 

۴- ترس از ارائه نظرات و بيان مشكلات

 

۵- مصلحت انديشي

 

پيامد هاي سكوت سازماني :

 

۱-  محدود شدن داده ها و اطلاعات

۲- عدم تجزيه و تحليل ايده ها و بديل هاي تصميم گیری

۳- كاهش اثر بخش تصميم گيري 

 

۴- كاهش توانايي سازمان براي شناسايي و اصلاح اشتباهات

 

۵- تضعيف تعهد و عرق سازمانی و اعتماد كاركنان

 

۶-  احساس عدم كنترل كاركنان

 

۷-  كاهش انگيزش کارکنان و افزایش نارضايتي

 

۸- ناهماهنگي شناختي كاركنان

 

۹- كاهش مشاركت و خلاقيت در بين كاركنان

 
عليرضااكبرآبادي بازدید : 126 سه شنبه 11 آذر 1393 نظرات (0)

کارگران در نامه جدید به وزیر کار با تاکید بر افت شدید قدرت خرید، ارزش یک میلیون تومان سال 84 را امروز 273 هزارتومان اعلام و از ورود ادبیات جدید درک شرایط و مصلحت در مذاکرات تعیین دستمزد انتقاد کردند.

عليرضااكبرآبادي بازدید : 544 پنجشنبه 06 آذر 1393 نظرات (0)

اینها سوالات ذهنی شما هم هستند؟

  • احساس می کنم سردرگم هستم. نمی دانم کدام راه بهترین است؟

  • نمی دانم وارد دبیرستان شوم یا هنرستان؟  و در کدام رشته؟

  • نمی دانم در کنکور کدام رشته را انتخاب کنم؟

  • نمیدانم کدام شغل مناسب من است و در آینده می توانم در آن موفق باشم؟

  • برای کنکور ارشد و دکترا، رشته تحصیلی قبلی خودم را ادامه دهم یا تغییر رشته بدهم؟

  • چه کاری کنم که در شغل فعلی ام سریعتر رشد کرده و موفق تر باشم؟

  • برای فرزندم نگرانم . برای آینده اش. چطور به او کمک کنم که بهترین راه را انتخاب کند؟

    تست هالند

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • صندوق سرمایه گذاری پارس گستر
  • محسن رناني
  • شركت تعاوني سپهر اقتصاد مهرانديشان نيشابور(سامان فرهنگيان نيشابور)
  • استفاده از اینترنت جهت پیش بینی آب هوا در ورزشهای طبیعت
  • شركت سرمايه گذاري توسعه عمران فرهنگيان نيشابور
  • بازار فرهنگيان
  • وبسايت فروش چيني
  • آرمان شهرفرهنگ وادب
  • نمايش پروازهاي چارتري
  • روبوخلاق
  • يزرگترين مرجع دانلود رايگان تحقيق،پروژه ومقالات دانشجويي
  • وبلاگ قدیمی فنا.ری آموزشی (علیرضااکبرآبادی)
  • ساخت بنر آنلاين
  • اسكين فا
  • سبزوارنگار(مجله اينترنتي)
  • آموزش پاورپوينت
  • ثروت يار(راهنماي سرمايه گذاري در بورس)
  • تبدیل pdf به word
  • سهام و سهامداری آری بورس بازی هرگز
  • تالار بورس ايران
  • تالارمجازي برس ايران(شبيه سازي معاملات)
  • اداره آموزش دوره متوسطه نظری (خراسان رضوی)
  • هزارويك آهنگ
  • مریم بورس (سیگنال خرید - فروش - نگهداری)
  • سهام پدیده شاندیز
  • دانلود اطلاعات(علی حشمتی)
  • نرم افزار
  • ترفندهای کامپیوتری(بیتوته)
  • یادداشتهای پراکنده آقا معلم
  • سايت تخصصي دانلوددرايور
  • مرکزآموزش مجازی دانشگاهیان
  • متمم(محل توسعه مهارت هاي من)
  • بازاريابي
  • وبسايت رسمي محمدرضاشعبانعلي(بازاريابي)
  • الزامات مديريت كارگاه كامپيوتر مدارس
  • كلينيك مجازي مديريت ومديريت وبازاريابي ايرانيان(دكترعليرضاحداديان)
  • سايت جالب ومتنوع
  • دبیرستان پسرانه تیزهوشان دبیرستان هاشمی نژاد
  • دبيرستان دخترانه تیزهوشان فرانگان 5(فاتح)
  • آموزش كلاس اول ♥خانم هلالي♥(معلم صابر)
  • سامانه معرفي وبلاگهاي معلمين كشور
  • سایت نقاشی
  • حکیمانه (ادبیات ایران وجهان )
  • خانه خلاقیت
  • وبسایت رسمی عرفان نظرآهاری
  • انجمن قاریان شهرستان نیشابور
  • وبلاگ تخصصی اکسل \"مدرسه اكسل\" (محمدگلچين حق)
  • گروه دانشجويان كامپيوتر(دانشگاه صنعتي بيرجند)
  • لحظه هاي فيروزه اي
  • سواد اموز مهر_نغمه ی مهر2
  • نغمه مهر
  • به كلاس دوم خوش آمديد(عبدالله قرونه اي)
  • وبلاگ صالح
  • سامانه ثبت نام دانش آموزی وزارت آموزش وپرورش(سناد)
  • پايگاه اطلاع رساني ويژه ي مدارس هوشمند
  • بزرگترین وب بانک نمونه سوالات امتحانی مدارس ایران
  • اداره كل آموزش وپرورش خراسان رضوي
  • پایگاه اطلاع رسانی وزارت آموزش و پرورش
  • دبیرستان شاهد ابوذر غفاری نیشابور(متوسطه دوم)
  • قیمت روز خودروی شما
  • دانلود سریال جدید
  • بزرگترین کامیونیتی ایرانیان مقیم استرالیا
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    كدام موضوعات سايت را بيشتر مي پسنديد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 251
  • کل نظرات : 110
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 19
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 45
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 167
  • بازدید ماه : 451
  • بازدید سال : 8,456
  • بازدید کلی : 130,487